نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
گروه زبان و ادبیات فارسی. دانشگاه علامه طباطبائی. تهران. ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Although there is a wide range of studies under the heading of comparative and interdisciplinary research, the validity of the findings in these studies depends on understanding the nature of this type of research and their methodology. The present study is a theoretical study with a qualitative approach that has tried to explain the nature of comparative studies and its objectives in a descriptive-analytical manner by looking at some theories in the field of language and text.
This research tries to analyze the methodology in this area step by step. َA brief reflection on the nature of language, text and its connection with the complex network of historical and cultural context also gives comparative studies a complex and interdisciplinary nature.
In the next stage, this complex scope achieves a real adaptation and beyond apparent similarities and differences, requires focusing on methodology with three main necessities: careful analysis of the linguistic structures of each text in the intellectual-cultural space of the context; A wide range of production context and its historical-cultural patterns and recognition of the dominant discourse and spirit of the text; Achieving the general idea of the work and adopting a trans-historical perspective beyond the constraints of time and place. Understanding the nature of comparative studies and adopting the important methodological needs and paying attention to the purpose, can use comparative studies as an epistemological approach as a bridge for the rapprochement of nations and cultures at the level of an intellectual-literary understanding and a way to mutual understanding.
کلیدواژهها [English]
1.مقدمه
اگرچه همواره دربارۀ اصطلاح «ادبیات تطبیقی»[1]در میان صاحبنظران اختلاف بوده، اما این اصطلاح حدود یک قرن است که رواج یافتهاست و برخی چون پراور[2] (1973) نیز اصطلاح «مطالعۀ تطبیقی ادبیات»[3] را به جای آن ترجیحدادهاند. از آنجا که وانتیئگم[4] از پیشکسوتان ادبیات تطبیقی در فرانسه بهشمارمیآید، نخستین تعاریف از نوشتههای وی ادبیات تطبیقی را عبارت از «مطالعه و بررسی آثار ادبی مختلف از نظر رابطهای که با همدیگر دارند»، معرفیمیکند. باسنت[5](1993) «مطالعۀ متون در میان فرهنگها» را سادهترین تعریف میداند. در اثر برونل[6](2000) هم تأکید بر قید تقابلهای زبانی و فرهنگی در سرشت ادبیات تطبیقی است درحالیکه افرادی چون گیلی (1903) و فرانسوا ژوست[7] (1974) متمرکز بر ادبیات تطبیقی بهمثابۀ «جلوهای از عالم فرهنگی» و هنر همچون ابزار توافق جمعی هستند.کروچه[8] نیز معتقدبود که اصطلاح ادبیات تطبیقی گیجکننده است و موضوع در واقع فقط نوعی مطالعۀ تاریخ تطبیقی ادبیات است (باسنت،2006: 9).
از اوایل نیمة دوم قرن بیستم، این حوزه با نظریات دیگری با عنوان مکتب آمریکایی و در رأس آن رنه ولک[9] نیز پیوندخورد. علاوه بر این مطالعات تطبیقی به نوعی، پژوهشی میانرشتهای نیز هست. رماک[10] (1391) و ولک (1373الف) به اهمیت گسترش پیوند ادبیات با سایر دانشهای بشری چون هنر، فلسفه، علوم اجتماعی و غیره توجهداشتند و رماک معتقد بود که «ادبیات تطبیقی یعنی مقایسۀ ادبیات یک کشور با ادبیات یک یا چند کشور دیگر و نیز مقایسۀ ادبیات با دیگر حوزههای دانش انسانی» (ندا، 1394: مقدمه مترجم). به عبارتی « فلسفۀ ادبیات تطبیقی بر مطالعۀ ادبیات در بیرون از مرزها مبتنی است، خواه این مرزها زبانی باشند و خواه جغرافیایی یا بین رشتهای» ( نظریمنظم، 1389: 235).
بدیهی است که نتایج و یافتهها در مطالعات تطبیقی و میانرشتهای تا حد زیادی به درک ماهیت این نوع پژوهشها و روششناسی آنها وابسته است؛ اما مروری کوتاه بر پژوهشهای انجامشده بویژه در زبان فارسی نشانمیدهد که طیف گسترده و متنوعی از مطالعات ذیل عنوان پژوهشهای تطبیقی و میانرشتهای وجوددارد و گویی خوانشی باز در روش این مطالعات حاکم است. این در حالی است که روششناسی در علوم مختلف به بررسی ساختار فلسفی - منطقی پژوهشهای علمی توجهدارد و اصولاً اصالت و اعتبار هر تحقیق علمی به روششناسی آن بازمیگردد. روش پژوهش مسیری است که محقق در سلوک علمی خود طیمیکند و روششناسی دانشی است که به شناخت و تحلیل آن مسیر توجهمیکند (رک. یوسفزاده و نظری، 1394).
با تأمل دقیق در ماهیت زبان، متن ادبی و نیز پژوهشهای موفق در حوزۀ مطالعات تطبیقی بهنظرمیرسد که روششناسی این نوع مطالعات، نظامی منسجم و ضرورتهایی بایسته دارد که جهت دستیابی به غایت یک پژوهش تطبیقی و میانرشتهایِ اصولی با نتایج و یافتههای معتبر، باید مورد توجه پژوهشگر قرارگیرد.
1-1. پیشینۀ پژوهش
رنه ولک (1949) شاید بیش از هر اثر دیگر از نظر تحلیل چیستی ادبیات تطبیقی قابلتوجه باشد، اما همچنان به چگونگی و روش این مطالعۀ تطبیقی نمیپردازد. او در دو مقاله در سالهای (1958) و (1970)[11] به فقدان موضوع و روششناسی دقیق و مشخص در این نوع مطالعات به عنوان یک خطر جدی اشاره و تأکیدکرد. رماک (1961) نیز تاحدی به آشفتگی و بحران روششناسی در این حوزه پرداختهاست. پراور (1973)[12] نظریهها و روشهای تحقیق در ادبیات تطبیقی را با ذکر مثالهایی توضیحمیدهد. باسنت (1993) در اثر خود به شرح کامل پیشینۀ ادبیات تطبیقی میپردازد، اما این سیر تحول بیشتر متمرکز است بر آنچه مورد تطبیق قرارمیگیرد نه چگونگی و روش.
کتاب ادبیات تطبیقی چیست؟[13] (برونل و همکاران:2000) برپایۀ تأکید بر تقابلهای زبانی - فرهنگی در تعریف ادبیات تطبیقی است، درحالیکه کتاب افقهای تازه در ادبیات تطبیقی[14] (2001) تا حدی متمرکز در متن به عنوان یک گسترۀ زبانی اما دربردارندۀ تعدد فرهنگی است. از متأخرترین پژوهشهای معاصر، مقالاتی از نشریۀ مطالعات تطبیقی ادبیات و فرهنگ[15] در دانشگاه پوردو امریکاست که فهرست آن نیز از سال ۱۹۹۹ به سردبیری استیون توتوسی[16] (2015)، پایهگذار ادبیات تطبیقی نوین، انتشاریافتهاست.
در مطالعات داخلی، به برخی از آثار دو پژوهشگر که مقالات تخصصی بسیاری در حوزة ادبیات تطبیقی دارند، میتوان اشارهکرد:
زینیوند (1391) به بررسی چندین مؤلفه در چالشهای اساسی روش پژوهش در حوزة مطالعات تطبیقی ادبیات عربی و فارسی و در (1392الف) بر ماهیت بینافرهنگی این مطالعات و لزوم توجه به گفتمانهای فرهنگی حاکم بر جوامع تأکیددارد. زینیوند (1392ب) ضمن بررسی چرایی میانرشتهایبودن این مطالعات به نقد و تحلیل چگونگی پژوهشهای روشمند در این حوزه میپردازد. انوشیروانی (1398) به جریانهای مغشوش و بدفهمیهای حوزة تطبیقی که موجب فروکاستن مطالعات به بررسی تشابهات سطحی شدهاست، انتقاد میکند و در پژوهش (1392) به اهمیت میانرشتهایبودن این حوزه تأکیددارد. وی در مقالۀ سال (1389) نیز به مشکلات عدم آشنایی پژوهشگران این حوزه با سیر تحولات نظری ادبیات تطبیقی پرداختهاست. اما مروری بر این مطالعات نشانمیدهدکه این پژوهشها عمدتاً به اینکه چه متنهایی معمولاً باهم مقایسه میشوند (بویژه در پژوهشهای خارجی) و آنچه پژوهش تطبیقی نباید باشد، تأکید دارند و به چهارچوب گام به گام آنچه در عمل باید صورتگیرد، اشارهای نکردهاند.
1-2. هدف و روش پژوهش
مطالعۀ حاضر یک پژوهش بنیادی و نظری، با رویکردی کیفی است که به روش توصیفی - تحلیلی و با نگاهی به برخی نظریهها و رویکردهای علمی موجود در باب زبان و متن، میکوشد به تبیین چیستی ماهیت و کارکرد مطالعات تطبیقی و هدف آن بپردازد و براساس این چیستی ضرورتهای کلی ساختار مطالعاتی حاکم بر روششناسی در این حوزه را گام به گام تحلیلکند. این پژوهش درصدد ارائهکردن روش جدیدی نیست، بلکه به بایستههای ضروری و بنیادین یک پژوهش تطبیقی درست که چیزی فراتر از فروکاستن به تشابهات سطحی و ظاهری باشد، تأکید دارد.
2.یافتهها
ماهیت، روش و هدف در ساختار مطالعات تطبیقی
همانگونه که ذکر شد در این بخش میکوشیم با نگاهی مختصر به رویکردها و نظریههای زبان و متن، از ماهیت نوع مطالعه به ضرورتهای روش و هدف برسیم و در بخش روش نیز سه گام ضروری و کلی را تشریح کنیم.
2-1. توجه به «ماهیت مطالعات تطبیقی»
همانطورکه مکاریک (1383: 271) مطرحمیکرد، یکی از موانعی که پژوهشگران تطبیقی را از دستیابی به مقصود اصلی بازمیدارد؛ عدم توجه به تأثیر ارزشها و گذشتهها بر فهم آنان از ادبیات است. به عبارتی آگاهی بر موقعیتهای تاریخی و جغرافیایی هر متن در فهم و ارزیابی آن محتوا، در درجة نخست اولویت قراردارد. متن به عنوان محصول تولید شدۀ یک گفتمان، پدیدهای پیچیده و بینامتنی است که در سازوکار گستردهای از مطالعات فرهنگی، اجتماعی، تاریخی، گفتمانی و نیز مباحث شناختی مبتنی بر جغرافیا قابلیت بحثهای تطبیقی یا میانرشتهای را مییابد. یکی از ویژگیهای نظامهای پیچیده تودرتوبودن آنهاست به این معنا که عوامل تشکیلدهندة یک نظام، خود نظامهای تطابقی و پیچیدهای هستند. نظامهای پیچیده «نظامهای باز» هستند و تعیین حدود آنها کار دشواری است. متون معمولاً در طول تاریخ شکلگیری و حیات خود با شبکههای پیچیدهای از بافت اجتماعی - فرهنگیِ پر از جزئیاتِ پیرامون خود و نیز انواع علوم و هنرها درمیآمیزند و در دورههای بعد برای درک کامل این متون به عنوان یک پدیده، مجدداً بازگشت به این شبکۀ پیچیده و دریافت ارتباط آن با متن، ضرورتمییابد. پس مطالعۀ متن و بویژه ادبیات در پیوند آن با بافت تاریخی - جغرافیایی جامعه و سایر علوم، پژوهشگران مطالعات تطبیقی را در دریافت تمام زوایای ناشناخته و عمیق متن که شاید در یک تحلیل توصیفی (در تقابل با یک تحلیل انتقادی) بر پژوهشگر پنهانمیماند، یاریمیرساند و از اینجاست که باید ماهیت مطالعات تطبیقی اساساً به عنوان یک حوزۀ میانرشتهای و چندین مؤلفهای درنظرگرفتهشود.
بر این اساس مشخصمیشود که مطالعات تطبیقی در نخستین گام خود مستلزم آگاهی از مبانی عمومی دیگر علوم است و این به نوبۀ خود نیازمند مطالعهای فراگیر و جامع در گذر سالهاست.[17]با این حال احاطۀ پژوهشگر بر علوم دیگر به معنی آگاهی تخصصی در آن علوم نیست، بلکه چنانکه در ادامه اشارهخواهیمکرد، یافتهها و شناختها در نگرشی کلینگر مورد بررسی و تطبیق قرارمیگیرد و تمام اینها ضرورتی برای دستیابی به یک کل منسجم است و تطبیق در ارتباط با این کل منسجم تفسیر و تحلیل میشود.
بنابراین مقصود از مطالعۀ تطبیقی مقایسة اندیشهها یا ساختارهای فکری - ادبی برای یافتن شباهتها و تمایزات واقعی میان آنهاست. واقعی به این معنا که بر اساس این ماهیت آمیخته، باید از تعابیر و معانی ظاهری آنها فراتر رفت و به حقیقت و ذات آن اندیشة واحدی که در قالب تعابیر و بیانهای گوناگون در این ساختارها و اندیشهها ارائهشدهاست، دستیافت. در مطالعات تطبیقی و میانرشتهای صرفاً با مقایسۀ دو متن و محتوا و شباهتها و اختلافهای آنها مواجه نیستیم، بلکه در فضای باز و بسیار گسترده و چندین مؤلفهای فرهنگها و اندیشهها قرارگرفتهایم و تطبیق متن و ادبیات به معنی انتخاب بعضی مسائل و مباحث مشترک میان ادبیات ملتها نیست، بلکه تطبیق یک ساختار فکری نمودیافته، در تمامیت محتوا و صورت آن بر یک ساختار فکری - ادبی دیگر و حتی بر کلیّت ادبیات جهانی است. نکتة مهم این است که در گام نخست کدام روش در اینگونه مطالعات ما را به آن تمامیّت اصلی میرساند؟ اینجاست که یکی از مباحث مهم و کلیدی در مطالعات تطبیقی یا میانرشتهای ادبیات، بحث در روششناسی و روشهای انجام تطبیق است.
2-2.تمرکز بر «روششناسی تطبیق»
پس در مرحلة دوم، تمرکز بر روششناسی ضرورت مییابد. در یک پژوهش داخلی (رضویپور و نعمتی احمدآباد، 1392: 131) اشارهشدهاست که یکی از معضلات اصلی مطالعات تطبیقی، حصرگرایی و یکی از راههای برونشد از این حصرگرایی، کثرتگرایی روششناختی به معنی اخذ روشها و ابزارهای متنوع در مسئله واحد است. مقصود آنان این است که اخذ روشهای گوناگون در تحلیل یک مسئله میتواند بر الگویی استوار باشد که اثربخشی بیشتری نسبت به الگوهای دیگر دارد و به عنوان نمونه الگوی مطالعۀ تلفیقی و دیالکتیکی را به عنوان بنیان مطالعات میانرشتهای از نمونه الگوهای پویا ذکرمیکنند.
آیا میانرشتهایبودن مطالعات تطبیقی به معنی تکثر و تعدد در روششناسی مطالعات تطبیقی است؟ (بدیهی است که این امر منجر به نوعی هرج و مرج خواهدشد)، الگوی مطالعۀ تلفیقی و دیالکتیکی به عنوان بنیان مطالعات میانرشتهای و نمونۀ الگوهای پویا مبتنی بر چه ساختار روششناسی است؟
در برخی مطالعات دیگر، روششناسی مطالعات تطبیقی مبتنی بر دو نکتۀ اصلی عنوانشدهاست: نخست «الگو محوری»؛ به معنی الگوقراردادن پژوهشهای عملی پیشین این حوزه (انوشیروانی، 1389) و( زینیوند، 1392ب: 28 )، و دوم توجه به این نکته که آیا متون مورد مقایسه متأثر از گفتمانهای حاکم بر زمان خویش بودهاند (یعنی گفتمانی تازه و دریافتی نوین) یا صرفاً یک تقلید محض (همان). بدیهی است در باب نکتۀ اول، مهمترین نقدی که واردمیشود این است که چه پارامتری تأییدمیکند که پژوهشهای پیشین روششناسی و مسیر درستی را دنبالکردهاند؟ اما در باب نکتۀ دوم، تحلیل و بررسی این مسئله که آیا متون مورد مقایسه متأثر از گفتمانهای حاکم بر زمان خویش بودهاند و دریافتی نوینی را ارائهمیکردند یا صرفاً یک تقلید محض بهنظرمیرسد، به همان ماهیت پیچیده و چندین مؤلفهای متن، ادبیات و اصولاً مطالعات تطبیقی بازمیگردد. اما این تشخیص چگونه محققمیشود؟ کدام روش پژوهش ما را به این دریافت صحیح میرساند؟
در این بخش میکوشیم با نظری بسیار گذرا و اجمالی بر برخی رویکردها و نظریههایی که پیرامون زبان و متن ارائهشدهاست، به تحلیل وضعیت زبان، متن و ضرورت و چگونگی روششناسی تطبیقی آنها دستیابیم.
2-2-1. پیچیدگی زبان و تحلیل دقیق ساختار زبانشناختی متون
گفتهشدهاست که مرز میان ادبیات یک کشور یا قوم با ادبیات دیگر کشورها یا اقوام در گسترۀ پژوهشهای تطبیقی، زبان است و اختلاف زبانها شرط انجام پژوهشهای تطبیقی در حوزۀ ادبیات است (طه، 1394: 8 - 9).
اینگونه مطالعات «در فراسوی مرزهای زبانی فعالیتمیکند» (پراور، 1973). همین زبان به تنهایی و اختلاف آن در متون تطبیقی، در نخستین گام میتواند موجب معضلات شناختی در دریافت متن باشد. اینکه امکان انتقال اندیشه و معانی تا چه حد از طریق زبان ممکن است یکی از موضوعات پر بحث در حوزههای زبانشناسی، ترجمه، فلسفه و غیره است. اصولاً بسیاری از واژهها دارای بار معنایی خاص خود هستند که مبتنی بر فرهنگ و تاریخ قومی است که آن زبان و واژه را استعمال میکند. باطنی (1348: 125) یکی از مشکلات ترجمه را «عدم تطابق کامل واژهها در دو زبان» میداند. «در ترجمه بسیاری از واژهها و عبارات ترجمهناپذیرند. در بسیاری موارد وجود این الفاظ ترجمهناپذیر نتیجة وجود تفاوتهای اجتماعی و طبیعی میان زندگی مردمی است که به دو زبان سخنمیگویند» (معصومیهمدانی، 1379 :32) و انتقال این بار معنایی به واژههای معادل آن در فرهنگ و زبان دیگر گاه غیرممکن است.
حتی در فرضیۀ نسبیت زبانی و مطالعات زبانشناختی ساپیر[18] (1949) و ورف[19] (1956) نیز که مبتنی بر این ادعا بود که «احساس، اندیشه و رفتار یک فرد متأثر از زبان اوست» (امین، 1400: 69)، ساپیر (1963) تأکیدمیکرد که جهان واقعی به ناخودآگاه بر حسب عادات زبانی یک گروه ساختهشدهاست و هیچ دو زبانی آنقدر شبیه به هم نیستند که یک حقیقت اجتماعی را به طور یکسان نمایشدهند؛ جهانهایی که جوامع مختلف در آنها زندگیمیکنند جهانهایی مجزا هستند نه صرفاً یک جهان با برچسبهای مختلف که بر آن الصاقشدهاست (نک. همان: 162). در این دیدگاه نیز، دستکم نمونههایی که ورف (1956: 216) و ساپیر (1963: 90 - 91) در حوزۀ تفاوتهای واژگانی ارائهدادهبودند، تأییدمیکرد که مفاهیم معنایی و بار کلمات در دستهبندی واژگانی زبانهای مختلف بسیار متفاوت و غیر قابل تطبیق است. «تقسیماتی که واژههای زبان نشانمیدهند عرضی است و الزاماً منطبق بر تقسیمات قرینهای در جهان بیرون نیست» (باطنی، 1348: 126).
در اینجا هم یکی از نکات مطرح در «نسبیگرایی زبانی»[20] و از نتایج مستقیم باور به سنجشناپذیری زبانها، اعتقاد به ترجمهناپذیری و عدم امکان ترجمه و فروکاهش جهانبینی نهفته در پس یک زبان به زبان دیگر است. به عبارتی موضع ذهنی و جهت خاص نهفته در پس هر زبان اختصاصی آن زبان است و به زبان دیگر که خود موضع ذهنی خاصی را همراهدارد، قابل ترجمه نخواهدبود (نک. واعظی، 1391: 11). این ترجمهناپذیری زبانها یکی از نکاتی بود که ایزوتسو (1379)، مستشرق ژاپنی نیز به آن تأکیدداشت.
در زبانشناسی فرهنگی نیز که ماهیت چندرشتهای دارد و هستة اصلیِ آن مفهوم «شناخت فرهنگی» است که در نتیجة تعاملهای زبانشناختی و اجتماعی بین افراد در طول زمان و مکان حاصلمیشود (شریفیان، 1398: 4 - 5) به نوعی دیگر این مسئله مطرحمی شود. اگرچه زبانشناسی فرهنگی چنانکه در چهارچوب تحلیلی و روششناسی آن گفتهشده، تحلیلی در حوزة مفهومسازیهای شناختی و طرحوارههای مفهومی است و بنابراین در کلیّت خود نگاهی شناختی به زبان دارد، با این حال برخی از مثالهایی که در پژوهشهای این حوزه، در سطح «واژه» ارائهشدهاند (مانند واژة حکیم) و توضیحاتی که در شرح ویژگی آنها گفتهشدهاست، مانند: «واژههایی که ترجمهنشدنی است»، «مفهومسازیهایی را رمزگذاریمیکنند که مختص فرهنگی خاص است»، «با تمرکز بر یک محیط فرهنگی خاص و ریشههای تاریخی یا فرهنگی آن مفهوم در سنّتهای خاص قابل فهم است» (شریفیان، 1398)، به نوعی مجدداً تأییدکننده پیوند زبان و بافت و یا در واقع زبان و گفتمان تاریخی - فرهنگی است. همچنین مطرحمیشود که آنچه از نظر غیربومیان یک زبان و فرهنگ، استعارة فرهنگی است، ممکن است بر اساس جهانبینی بومیان آن زبان و فرهنگ یک مفهومسازی کاملاً غیر استعاری باشد و جهانبینی متکلمان را نشاندهد و شریفیان (1398: 30) بر جهانینبودن آنها تأکیددارد.
بدیهی است که این نارسایی زبانی در مطالعات تطبیقی که گفتگوی میان فرهنگها و اختلاف دو یا چند زبان است که متعلق به حوزههای معنایی و جهانبینی و سطوح شناختی متفاوت هستند، به مراتب چقدر پیچیدهتر خواهدشد
راهحل برای گریز از سطح زبانی و مشکلات آن چیست؟
بهعنوان نمونه توشیهیکو ایزوتسو که میتوان او را از صاحبنظران و آغازگران روششناسی مطالعات تطبیقی دانست، در پژوهشهای تطبیقی خود بر تجزیه و تحلیل دقیق علمی بر روی خودِ مفاهیم اصلی متمرکزمیشود و به دیدگاه زبانشناسانی تأکیددارد که به نظریة «مفاهیم کلی» در زبانشناسی پرداختهاند (ایزوتسو ،1379). او در این ساختار منظور از مفاهیم کلی زبانی را مفاهیم کلی معنایی میداند. روش ایزوتسو در پژوهشهای عرفانی و مطالعات مقارنهای «معناشناسی»[21] است و میگوید:
کلمات دوگونه معنا دارند: یکی معنی اصلی و اساسی، که همان معنای حقیقی است، و آن معنی عام هر کلمه است که در هر بافتی از سخن معنای خود را حفظمیکند و دوم معنای نسبی است که نه تنها در بافت سخن بلکه در هر نظام فکری بار معنایی خاصی پیدامیکند (ذاکری، 1386: 54).
او شیوة خود را در مقایسة تطبیقی فلسفهها به صراحت چنین اعلاممیکند: «آنچه من انجاممیدهم این است که ساختار مفاهیم کلیدی هریک ازاین نظامهای فلسفی از لحاظ معناشناسی به دقت تحلیلشود» (ایزوتسو، 1383: 79). در این روش او به تنوع ظاهری الفاظ توجهی ندارد، بلکه به معانی و حقایق مفاهیم توجهمیکند و یک واژه یا اصطلاح را از یک نظام تفکر فلسفی میگیرد و تمام عمق محتوا و مفهوم آن را در آن فضای فکری تبیین و تحلیلمیکند و در نهایت این مفاهیم کلی معنایی را که همان روح حاکم بر یک نظام فلسفی است، در مکاتب و فلاسفة مختلف با هم مقایسهمیکند او در یافتن کلیّت روح حاکم بر یک مکتب یا تفکر فلسفی و تبیین اصطلاحات خاص آن به نوعی بر ساختار معنایی واژهها در نظام زبانی آن تفکر تمرکز و توجهدارد. در واقع در این نگاه کلینگر که مبتنی بر رویکردی «فراسوی گفتوگو» (ایزوتسو، 1379) و با اختصاص اهمیت به نقش تجزیهگری زبان است (همان)؛ او از تفاوت ظاهری واژهها و اصطلاحات در بستر زبانها و فرهنگهای گوناگون عبورمیکند و فراتر از محدودیتهای زبان و پس از ریزش کلمات، حقایق معنایی و اندیشهها را که در سطح تجزیة زبانی متفاوت و متنوع به نظرمیرسند، با یکدیگر مورد تطبیق قرارمیدهد.
بهعنوان مثال در تبیین مشترکات آرکیتایپی مکاتب مختلف عرفانی - فلسفی و آنچه معمولاً بهنظرمیرسد که عارفان مضمون شهود خود را به وسیلۀ استعاره بیان و توصیفمیکنند، نوعی «تفکر مثالی» یا «آگاهی خیالپردازانه» را تشریح و معرفیمیکند (ایزوتسو، 1372: 36) و دربارۀ این تصاویر و محدودیتهای زبانی - شناختی میگوید که در عرفان اسلامی اندیشیدن در قالب و از طریق تصاویر خیالی تقریباً تنها شکل اصیل تفکر بهشمارمیآید. در اینجا یک تصویر خیالی، یک نماد نیست که چیزی را در ورای خود به ما نشان دهد، بلکه نفس خودش را به ما مینمایاند. یک واقعیت است، اما اگر از بیرون به آن بنگریم، اینگونه تفکر جز نمادین و استعاری بهنظرنمیآید (ایزوتسو، 1383: 55). در واقع وی به عنوان یک تطبیقگر حوزة عرفان به درستی به تحلیل زبانشناختی اصطلاحات در ارتباط با جنس و نوع متن و محتوا و بافت اندیشهای تولید متون میپردازد. آنچه معمولاً به معنای مجازی یا استعاری در اینگونه متون دریافتمیشود را بهمثابۀ نوعی استفاده غیرمعمول از واژهها که در یک نوع شهود و تجربهای وجودی و متافیزیکی (شکل اصیل تفکر) ریشه دارد، مورد تحلیل و تطبیق قرارمیدهد. در تحلیل وی در این تفکر عرفانی، معنای لفظی به معنای مجازی تبدیلمیشود و آنچه معمولاً به معنای مجازی یا استعاری دریافته میشود، واقعی تلقیمیگردد.[22]
این محدودیتها و پیچیدگیها صرفاً در حوزۀ واژهها و مفاهیم عرفانی نیست و بسیاری از کلمات در زبانهای مختلف کمابیش این پیچیدگی را دارند هرچند که مواردی چون واژههای تابو[23]، دشواژههای بافتویژه[24]، حسنتعبیرها[25]، واژههای مربوط به حوزة تفاوتهای جنسیتی و غیره بیش از بقیۀ کلمات قابلتأمل هستند.
در نهایت چنانکه آسابرگر (1398) با نقل سخن جی[26] (1999: 44) که «هر واژهای علاوه بر معانی موقعیتمبنا، با الگوی فرهنگی خاصی پیوندمیخورد»، بیانمیکند که کلمات حیات پیچیدهای دارند، زیرا شالودة آنها عبارت است از معانی موقعیتمبنا و الگوهای ناخودآگاهانه فرهنگی که تلقی اعضای گروههای اجتماعی از واژهها و طرز کاربردشان را برای آنان تعیینمیکند. پس واژهها و گفتمانی که بهکار میبریم تا حد زیادی به گروههای اجتماعی و پارهفرهنگهایی بستگی دارد که به آنها تعلقداریم (آسابرگر، 1398: 70).
نکته این است که دستیابی به عمق این مفاهیم و پیچیدگیهای زبانی - معنایی چگونه ممکنمیشود؟ اینجاست که در گام دوم، شناخت روح حاکم بر متن برای پژوهشگر تطبیقی ضرورتمییابد.
2-2-2. شناخت گفتمان غالب و روح حاکم بر متن
واقعیت این است که امروزه از منظر گفتمانی دریافت هر متن به عنوان یک پدیدة چندوجهی به طور کلی و فارغ از هر مطالعۀ تطبیقی یا میانرشتهای، نیازمند توجه و اطلاع از حوزۀ وسیع بافت تولید و الگوهای تاریخی - فرهنگی آن است و در مطالعۀ تطبیقی تفاوت در اتخاذ یک رویکرد فراملی و فرازبانی و فرافرهنگی است.
در سطح واژگانی پیدایش ترکیبات نوینی مانند ستاد بسیج اقتصادی، جامعة روحانیت مبارز، حجاب اسلامی، شهیدپرور، نهضت سوادآموزی و غیره در یک دورة تاریخی خاص در جامعة زبان فارسی و متقابلاً ازمیانرفتن ترکیبات یا واژههایی که روزگاری مصادیق خاص خود را داشتهاند مانند ذات اقدس ملوکانه، سپاه دانش، ارتشبد، سناتور و غیره تغییرات زبانیای است که حکایت از رابطة زبان و ایدئولوژیها دارد (امین،1400ب: 47)
یا رد پای تغییرات معنایی و گسترة دلالت واژۀ «شهید» در زبان فارسی[27] یا دو واژۀ «شیعه و تشیع» در عربی و فارسی[28] از گذشته تا به امروز؛ یا واژه هایی که دلالت به مصادیق فرهنگی - تاریخی دارند، مانند قداره، گزمه، هریسه، اشنان، دستار، چاشت، تاس، تشت، دهلیز، سردابه، برگستوان، چاقچور و همینطور نمونههای بارزتر آن در ادبیات مانند مجموعة واژگان مرتبط با موضوع «مِی» یا مجموعه واژگان دلالتکننده بر انواع نیزه و شمشیر در زبان فارسی است.
گفتیم که واژهها در کلیترین شکل ممکن دو دسته هستند: دستة نخست «واژگان معادل» که توضیح آنها به کمک روش سادۀ معناکردن یا همان ترجمه میسرمیشود و واژههای «بدون معادل» (بدون معادل عینی در زبان مقابل) که احتمالاً بر مفاهیمی دلالتدارند که در زبان و فرهنگ زبان یا زبانهای دیگر وجودندارند و این کلمات «پیشزمینة» فرهنگی هر ملتی را منعکسمیکنند (نک. بابازاده، 1388: 24). علاوه بر آن اگر مفهوم واژه را بسطدهیم، بدیهی است که بیشترین اطلاعات گفتمانی در «اصطلاحات» دیدهمیشود.
ورشاگین و کاستاماروف[29] در کتاب زبان و فرهنگ[30] میگویند که زبان نه تنها ابزاری برای اطلاعرسانی است بلکه این قابلیت را دارد که اطلاعاتی را در زمینة محیط پیرامون فرد منعکس، ثبت و حفظ نماید (1990: 10) و از نظر آنها حتی کسانی که مسلط به یک زبان مشترکاند نیز نمیتوانند همیشه یکدیگر را به درستی درککنند که دلیل آن اغلب همان تفاوت فرهنگهاست (همان: 26).
در بسیاری از رویکردها و نظریههای دیگر هم به اهمیت رابطۀ متن و بافت تأکیدشدهاست. باطنی (1348: 125) یکی از مؤلفههای مؤثر در مشکلات ترجمه را اختلاف فرهنگ و تمدن و عادات و رسوم دو قومی که به آن دو زبان سخنمیگویند و در زبان آنها منعکسشدهاست، میداند. رایس[31] (2000: 2) هنگامی که دربارة ویژگیهای مترجم و منتقد موفق صحبتمیکند یکی از این موارد را آشنایی با فرهنگ و عقاید صاحب اثر و اهمیت و جایگاه اثر در آن فرهنگ ذکرمیکند. به عبارت دیگر جوامع مختلف از منظر رویکردهای شناختی و فرهنگی با هم متفاوتند. به عنوان نمونه هال[32] (1990) به تمایز میان فرهنگهای اندکزمینه[33] و پرزمینه[34] قائل است. در این نگاه ایـالات متـحدۀ آمریکا، کـانادا، اروپا و غیره نمونههایی از فرهنگهای اندکزمینه هستند. ساکنان این بخش از جهان، سبک مستقیم و صریح تعامل را ترجیحمیدهند و از افراد انتظاردارند که منظور اصلی خود را صراحتاً بیانکنند. در فرهنگِ اندکزمینه برای مهارتهای بیانِ فردی نظیر شفافیت، سلامت و ایجاز ارزشگذاریمیشود. گویـندگان اغلب سعیمیکنند شنـوندگان را مجاب و متقاعدکنند.
شرق، جهان عرب و بخش اعظم آفریقا نمونههای فرهنگ پرزمینه هستند. سبک معمول تعامل در این بخش، سبکی غیر مستقیم است که در آن معنا و منظور کمتر از طریق معنای صریح کلمات و بیشتر از خلال سرنخهای زمینهای مانند مکان، زمان، موقعیت و روابط بین گویندگان منتــقلمیشود. فرهنگهای پرزمینه بیش از وضوح و شفافیت به هماهنگی، ظرافت، حـساسیت و مردمداری در کلام اهمیتمیدهند (مکی، دیویس و فانینگ، 1382: 143 ـ 144) و همین ویژگیِ غیرصریحبودن در بیان، سببمیشود که بسیاری از مفاهیم در قالب واژههای ضمنی مطرحشده و مقصود گوینده به صورت شفاف مشخص نشود. به این ترتیب عدم آشنایی مترجم، منتقد یا پژوهشگر تطبیقی از گفتمان فرهنگی - تاریخی متن میتواند موجب برداشتهای ناقص یا غلط وی از متن گردد. به عنوان مثال باقری اهرنجانی (1400) نشانمیدهد که چگونه برداشت نادرست کلمن بارکس از گفتمان و دالهای مرکزی آثار مختلف مولانا عامل تصرفات، حذفها و عدم انتقال صحیح تمثیلها در ترجمههای وی میشود.
پس «هر زبانی مجموعة ابزارشناختی خود را فراهممیکند و دانش و جهانبینیای را شاملمیشود که هزاران سال در یک فرهنگ شکلگرفته و گسترشیافتهاست. هر زبان شامل شیوهای برای ادراککردن، طبقهبندیکردن و معنابخشیدن به جهان است» (امین، 1400ب: 42). هستی امری تاریخی است و تمامی پدیدهها در تاریخ شکلگرفتهاند (شرت،1390: 184 - 187)، یعنی در زیر شکلِ واحدِ یک ویژگی یا یک مفهوم،کثرت رویدادها را بازمییابیم که از طریق آنها این ویژگی یا مفهوم شکلگرفتهاست (فوکو، 1381: 378).
پس در یک نگاه جامع، ادبیات و متن بهمثابۀ «برساختهای اجتماعی» از دل گسترهای بسیار وسیع و پیچیده از گفتمان غالب روزگار تولید خود، لحاظمیشود و این نگاه برساختگرای گفتمانی به تعبیر گرگن (1985) و بر (1394: 17 - 21) تأکیدمیکند که شیوههای درک امور از لحاظ تاریخی و فرهنگی نسبیاند؛ یعنی هم مختص و هم محصولِ اقلیمهای فرهنگی و دورههای تاریخی خاص و شرایط اجتماعی و اقتصادی آنها هستند و شیوههای پذیرفتهشدۀ رایجی که برای درک جهان بهکارمیگیریم، محصول مشاهدۀ عینی نیستند بلکه ناشی از «فرایندهای اجتماعی» و «تعاملهای روزمرهای» هستند که در زندگی اجتماعی هر فرهنگ و زمانهای وجود دارد.
معنا بهمثابۀ گونهای از حقیقت همیشه در حال تغییر است و هیچ وقت به طور کامل درکنمیشود. هیچ متنی بیطرف نیست و وابسته به بافت موقعیتی و در واقع قدرت و ایدئولوژی است و این میتواند ناآگاهانه و غیرعامدانه باشد (امین، 1400ب: 57).
بر این اساس در مطالعات میانرشتهای و تطبیقی، یکی از ضرورتهای اصلی، درک و دریافت گفتمانِ غالبِ بافتِ تولید متن است. به این ترتیب متون در مطالعات تطبیقی به منزلۀ شبکهای گفتمانی و چند مؤلفهای مورد تحلیل قرارمیگیرد. پژوهشگرِ مطالعات تطبیقی و میانرشتهای در گام دوم باید متن را در دلِ گفتمان غالب روزگارِ تولیدِ متن واکاوی و دریافتکند و سپس با دستیابی بر این گفتمان و روح حاکم بر اثر، اندیشۀ کلی متن را با اتخاذ یک نگرش فراتاریخی، در مقام تطبیق با متن و اثر دیگر قراردهد.
3-2-2.دریافت اندیشه کلی و اتخاذ نگرشی فراتاریخی
در تاریخ تفکر همپای «اصالت تاریخ یا تاریخنگری»[35] که معتقد است همه چیز تابع تاریخ، یعنی شرایط زمانی و مکانی است و هر فکری فقط در ظرف زمان و مکان تاریخی خود معنی دارد. در فلسفۀ مدرن اوایل قرن بیستم «جریان پدیدارشناسی» شکلگرفت که به عبارتی نوعی تحلیل است که ضمن آن ما هر نوع تصور ماتقدم و قبلی و هرگونه تنزل و تحویل فکر به چیزی غیر از خود پدیدار را طردمیکنیم تا خود را به امر بیواسطه و به خود شی برسانیم. اما این هر دو واقعیت چگونه در مطالعات تطبیقی حوزة ادبیات ممکنمیشود؟ چگونه میتوان به آن کلیّت یکپارچهای که گوته آن را «ادبیات جهان» میخواند، دست یافت؟
بر اساس آنچه در دو گام نخست گفتیم، حالا میدانیم دریافت هر متن بویژه متن ادبی به عنوان یک پدیدۀ چندوجهی نیازمند توجه و اطلاع از حوزة وسیع بافت تولید است. از سویی در مطالعات تطبیقی و میانرشتهای نیاز داریم با دستیابی به عمیقترین لایههای متن و آگاهی از کلیّت ماهیت آثار و اندیشهها، فرای محدودیتهای زمان و مکان به تطبیق افکار و مؤلفههای ادبی متون بپردازیم.
همانطورکه گفتهشد مطالعۀ تطبیقی به معنی یافتن نکات و مضامین مشترک یا متفاوت دو متن ادبی نیست، بنابراین به جهت اجتناب از وقوع چنین اشتباهی در مقارنۀ دو نظام فکری - ادبی به جای پرداختن به جزئیات و حواشی صوری و ظاهری، ضروری است ابتدا ساختار بنیادی هرکدام از این نظامهای فکری - ادبی تبیین و تشریح شود و با دستیابی به «روح حاکم بر این اندیشهها و متون»کلیّت این ساختارهای به ظاهر متفاوت را مورد مقایسه قراردادهشود. چنانکه در واقع مطالعۀ تطبیقی یا میانرشتهای مبتنی بر این پیشفرض است که ما با مجموعهای از دو یا چند پیکرۀ درهمتنیدۀ فکری - ادبی مواجه هستیم که در کلیّت اصلی خود با هم مشترکاتی دارند، اما تفاوتهای ظاهری درجزئیات آنها را به عنوان آثاری متفاوت مینمایاند.
ایزوتسو دربارۀ چگونگی روش خود در پژوهشهای تطبیقیاش مینویسد:
نکته مهم این است که این نظام را باید بهعنوان صورت ظاهری یک روح باطنی یا یک بصیرت فلسفی که در پشت آن قرارگرفتهاست و خود را در آن صورت خاص بازمینماید، دریافت. از لحاظ روششناختی نکتۀ اساسی کار ما این است که ابتدا بصیرت مرکزی کل یک نظام و یا روحی که آن نظام را از درون برمیانگیزد و به آن آگاهیمیدهد، دریابیم وآنگاه آن نظام را بهعنوان بالندگی انداموار آن بینش و بصیرت مرکزی توصیفکنیم (1382: 80 ).
این چهارچوب مستحکم شناختی در کل آثار تطبیقی ایزوتسو در حوزة فلسفه و عرفان، جاری است. او با استفاده از این روشِ شناختی روح حاکم بر هر یک از نظامهای فکری را از دل پیچیدگیهای لفظی آن بیرونکشیدهاست و صریح و مشخص در برابر خواننده مینهد و سپس این روح حاکم بر یک تفکر فلسفی را در قالب کلیت خود - و نه در جزئیات که متأثر از خاستگاه زمانی و مکانیست - با روح کلی اندیشه یا اندیشههای فلسفی دیگر تطبیق و مقایسهمیکند. یکی از موارد قابلتأمل در آثار وی توجه به اندیشۀ «وحدت وجود» به عنوان بنیانیترین چهارچوب نظری و یک الگوی مفهومی پایهای برای تمام فلسفههای شرقی است که وی همۀ آنها را با یک نگرش فراتاریخی و زیرِ عنوان اندیشۀ کلیِ «فرافلسفۀ شرقی» میخواند (ایزوتسو، 1383).
بهنظرمیرسد علاوه بر مطالعات تطبیقی در حوزة عرفان و فلسفۀ ایرانی - اسلامی، مشخصاً این دستاورد پژوهشی ایزوتسو دربارة درک و دریافت اندیشۀ کلی حاکم بر تاریخ شعر فارسی که «از در و دیوارش تصوف و عرفان میریزد» (شفیعی کدکنی،1386: 179) و«مضامین عرفانی، رایجترین مضامین شعر فارسی بوده است» (همان) نیز قابلتأمل است و «وحدت وجود» به عنوان ساختار پایهای مشترکی که به تعبیر ایزوتسو «به رنگهای متفاوتی درآمده» (1383: 47) بخش عمدهای از گفتمان غالب ادبیات فارسی را که تحلیلهای زبانشناختی و تطبیقی باید براساس آن و در بستر آن صورتگیرد، نمایانمیسازد.
2-3. توجه به «هدف تطبیق»
پس از تمام این مراحل مهمترین نکته در ماهیت مطالعات تطبیقی یا میانرشتهای و روششناسی آنها، توجه به این نکته است که مطالعات تطبیقی خود هدف است یا ابزاری برای هدفی متعالیتر؟
یوست (1388) ادبیات تطبیقی را فلسفۀ جدیدی در مطالعات ادبی بهمثابۀ «جهانبینی ادبی» میخواند که هدف آن مقایسه نیست بلکه شناخت ادبیات به عنوان یک کلیّت است و تلاشدارد با فراهمآوردن زمینۀ شناخت یکدیگر، پیامآور صلح و دوستی میان ملل و فرهنگهای مختلف باشد (همان: 38). بسیاری از آثارِ تاکنون منتشرشده بویژه در پژوهشهای داخلی نشانمیدهد که هدف محققان برقراری پیوند و تطبیق صرف در مطالعات تطبیقی یا میانرشتهای است و نتایج بهدستآمده کمتر در حوزۀ علوم انسانی درگسترهای وسیعتر بهعنوان رهیافتی معرفتی کاربرد پیداکردهاست. اندکی تأمل نشانمیدهد که مطالعات تطبیقی میتواند غایت ارزشمندی فراتر از حوزۀ پژوهش را دنبالکند و پلی برای نزدیکی ملتها و گفتگوی فرهنگها و صلح و وحدت ملل شرق و غرب در سطح یک مفاهمۀ فکری - ادبی و راهی به سوی تفاهم متقابل ملل جهان باشد.
ایزوتسو که در این پژوهش به روششناسی و دستاوردهای پژوهشهای تطبیقی وی اشارهشد، در نهایت هدف غایی مطالعات تطبیقی فلسفههای شرقی و غیر شرقی را تلاشی برای احیای نیروی خلاقۀ این مکاتب و تفکرات و ایجاد و تحول مطلوب یک فلسفۀ جهانی بر اساس میراث عقلی و معنوی شرق و غرب میدانست (ایزوتسو، 1383: 77).
توجه و تأمل در چیستی زبان و متن و طیفی از دیدگاههایی که به این موارد پرداختهاند، آشکارا نشانمیدهدکه مطالعات تطبیقی و میانرشتهای نمیتواند بدون در نظرگرفتن ماهیت این دو، تحلیلی دقیق را ارائهدهد. گستردگی، پیچیدگی و چندینمؤلفهایبودنِ نظام زبان و متن و پیوند ناگزیر آن با شبکهای آمیخته از بافت فرهنگی – تاریخی، به عنوان پدیدهای که پژوهش تطبیقی بر روی آن صورتمیگیرد، به این مطالعات ماهیتی گسترده، میانرشتهای و پیچیده میدهد که بدون شک در روششناسی این حوزه باید لحاظ گردد. بهنظرمیرسد در یک نگاه کلی و اجمالی، پیوند این گسترۀ پیچیده و دستیابی به یک تطبیق واقعی و فراتر از تشابهات و تمایزات ظاهری، علاوه بر اینکه در نخستین گام خود مستلزم آگاهی از مبانی عمومی دیگر علوم است، تمرکز بر روششناسی را دستکم با سه ضرورت اصلی و گام به گام میطلبد:
ترجمهناپذیری و نارسایی زبان، معانی و مفاهیم موقعیتمعنا، پیوند با الگوهای فرهنگی و مشکلات فرهنگی - شناختی زبانهای متفاوت، تحلیل دقیق ساختارهای زبانی هر متن را در فضای فکری - فرهنگی بافت تاریخی - اجتماعی خود ایجابمیکند و بنابراین درگام دوم جهت دستیابی به عمق این مفاهیم و پیچیدگیهای زبانی – معنایی، شناخت گفتمان غالب و روح حاکم بر متن نیازمند توجه و اطلاع از حوزه وسیع بافت تولید و الگوهای تاریخی - فرهنگی آن است، چراکه هر زبانی مجموعة ابزارشناختی خود را فراهممیکند و دانش و جهانبینیای را شاملمیشود که هزاران سال در یک فرهنگ شکلگرفته و گسترشیافتهاست.
پس از توجه به ادبیات و متن بهمثابۀ «برساختهای اجتماعی» از دل گسترهای بسیار وسیع و پیچیده از گفتمان غالب روزگار تولید خود، درگام سوم پژوهشگر با دستیابی به عمیقترین لایههای متن و آگاهی از اندیشۀ کلی آثار و متون و با اتخاذ نگرشی فراتاریخی و ورای محدودیتهای زمان و مکان به تطبیق افکار و مؤلفههای ادبی متون میپردازد. در نهایت ادراک صحیح ماهیت مطالعات تطبیقی و اتخاذ ضرورتهای مهم روششناسی آن در کنار هدفی متعالی فراتر از یک اثر پژوهشی صرف، میتواند درگسترهای وسیعتر به عنوان رهیافتی معرفتی کاربرد پیدا کند و پلی برای نزدیکی ملتها و فرهنگها در سطح یک مفاهمه فکری - ادبی و راهی به سوی تفاهم ملل جهان باشد. این حرکت از ماهیت به روش را میتوان در نمودار(1) به طور خلاصه مشاهدهکرد:
نمودار1. از ماهیت به روش
منابع
[1]. Comparative literature/ La literature compare/الأدب المقارن
[2]. Prawer,S.S.
[3]. Comparative study of literature
[4]. Van Tieghem, P.
[5]. Bassnet, S.
[6]. Brunel, P.
[7]. François Jost.
[8]. Croce,B.
[9]. Wellek,R.
[10]. Remak,H.
[11]. برای اطلاع بیشتر، ن. ک: ترجمۀ این هر دو مقاله به قلم سعید ارباب شیرانی (1389) و سعید رفیعی خضری (1391).
[12]. برای اطلاع بیشتر،ن. ک: ترجمۀ این کتاب به قلم علیرضا انوشیروانی و مصطفی حسینی (1398) .
[13]. Qu’es-ce que la littérature comparée?
[14]. Nouveaux horizons de la littérature comparée.
[15]. Comparative Literature and Culture.
[16]. Steven Tötösy de Zepetnek.
[17]. نجفی نیز در مقالۀ ادبیات تطبیقی چیست؟ (1351) به این نکته به طور مشخص تأکیدمیکند.
[18]. Sapir,E.
[19]. Whorf,B.L.
[20] .Relativism.
[21]. Semantics.
[22]. برای اطلاعات بیشتر، ن. ک: ندا امین (1400الف): 328.
[23] .Taboo.
[24] . Context-specific.
[25] . Euphemism.
[26] .James Paul Gee.
[27]. برای اطلاعات بیشتر، ن.ک: افسانۀ ذوالنور (1372): ص80.
[28]. برای اطلاعات بیشتر، ن.ک: قاسم بستانی و دیگران (1398): ص99 - 126.
[29] . Vereshagin, Е. М.& V. G. Кastamarov.
[30] . Yazik i kultura (Язык и культура)
[31]. Reise,K.
[32] ..Hall,E.D.
[33] . Low context.
[34] . High context.
[35]. Historism.