بررسی نقض‌های گفتاری و تأثیرات آن‌ها در داستان «دژ هوشربا» از منظر گرایس

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

دانشگاه علامه طباطبایی

10.22054/cisl.2025.86819.1035

چکیده

داستان دژ هوشربا، آخرین داستان و از نظر عرفانی، یکی از مهمترین حکایت‌های مثنوی معنوی است که محور اصلی آن، بر گفتگو (با دیگری و با خویشتن) استوار است. این داستان، نمونه‌ی مناسبی برای ارزیابی داستان‌های عرفانی از منظر نظریه همکاری گرایس می‌باشد. پژوهش حاضر با شیوۀ توصیفی- تحلیلی، داستان دژ هوشربا را بر اساس نظریۀ مورد نظر بازخوانی کرده است تا مشخص شود که گفتگوهای این داستان در چه مواردی از اصول گرایس تخطی داشته‌اند و این تخطی چه غرض و معنای ثانویه‌ای را در پی داشته است. هدف دوم پژوهش، این است که نشان دهد میان تخطی از اصول گرایس و نوع ادبی متن، ارتباطی وجود دارد یا خیر. درگفتگوهای این حکایت، چندین مورد تخطی از اصول چهارگانه گرایس وجود دارد. آنچه بیشتر از همه خودنمایی می‌کند، تخطی از اصل کمیت و روش است که علاوه بر تاثیر در انتقال معنای مورد نظر شخصیت‌های داستان، ارتباط مستقیمی با نوع ادبی مثنوی یعنی عرفانی ـ تعلیمی بودن آن دارد.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

"Dialogic Violations and Their Implications in 'Fortress of hooshroba': A Gricean Perspective"

نویسندگان [English]

  • Zohre Lak
  • shadi ebrahimkhani
Allame Tabatabaie university
چکیده [English]

Dezhehooshroba the final and spiritually most significant story in the Masnavi-ye Manavi, revolves primarily around dialogue (both with others and with oneself). This narrative serves as an ideal case for evaluating mystical tales through the lens of Grice's cooperative principle. Employing a descriptive-analytical approach, this study re-examines the story of the Fortress of هوشربا based on Grice's theory to determine where the dialogues in this story deviate from Grice's maxims and what secondary intentions or meanings these deviations convey. The second objective of the research is to ascertain whether there is a correlation between the violation of Grice's maxims and the literary genre of the text. Several instances of violations of Grice's four maxims are evident in the dialogues of this tale. Most notably, violations of the maxims of quantity and manner are observed, which, in addition to influencing the transmission of the intended meaning of the characters, have a direct connection to the mystical-didactic genre of the Masnavi.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Dialogue
  • Grice’s Conversational Maxims
  • Masnavi-ye Ma‘navi
  • Dezh-e Hoshroba

بررسی نقض‌های گفتاری و تأثیرات آن‌ها در  داستان «دژ هوشربا» از منظر گرایس

 

 

     شادی ابراهیم خانی[1]

دانش‌آموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی ـ دانشگاه علامه‌ طباطبائی، تهران، ایران

 

 

                 زهره لک

دانش‌آموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی ـ دانشگاه علامه‌ طباطبائی، تهران، ایران

 

 

 

     

چکیده

داستان دژ هوشربا آخرین داستان و از نظر عرفانی، یکی از مهمترین حکایت‌های مثنوی معنوی است که محور اصلی آن بر گفتگو (با دیگری و با خویشتن) استوار است. این داستان نمونۀ مناسبی برای ارزیابی داستان‌های عرفانی از منظر نظریه همکاری گرایس می‌باشد. پژوهش حاضر با شیوۀ توصیفی - تحلیلی، داستان دژ هوشربا را بر اساس نظریۀ مورد نظر بازخوانی‌کرده‌است تا مشخص شود که گفتگوهای این داستان در چه مواردی از اصول گرایس تخطی داشته‌اند و این تخطی‌ها چه غرض و معنای ثانویه‌ای را در پی داشته است. بررسی این موضوع که میان تخطی از اصول گرایس و نوع ادبی متن ارتباطی وجود‌دارد یا خیر هدف دوم این پژوهش است. درگفتگوهای این حکایت، چندین مورد تخطی از اصول چهارگانه گرایس وجود‌دارد. آنچه بیشتر از همه خودنمایی می‌کند، تخطی از اصل کمیت و روش است که علاوه بر تاثیر در انتقال معنای مورد نظرِ شخصیت‌های داستان، ارتباط مستقیمی با نوع ادبی مثنوی؛ یعنی عرفانی ـ تعلیمی بودن آن دارد.

کلیدواژه‌ها: گفتگو، قواعد مکالمۀ گرایس، مثنوی معنوی، دژ هوشربا

 

 

  1. مقدمه

عارفان برای بیان اندیشه‌های خود از امکانات متنوع زبانی بهره‌می‌برند که مجموعۀ آن‌ها زبان عرفان را تشکیل‌می‌دهد. یکی از ابزارهایی که آنان برای بیان مقاصد عارفانۀ خود در اختیار دارند، استفاده از اغراض و معانی ثانویه است. عارفان به دلیل پیچیدگی مباحث عرفانی، آن را با زبانی غیر مستقیم بیان می‌کنند.

نظریۀ همکاری گرایس یکی از نظریه‌های زبانشناسی است که به بررسی معانی ثانویه می‌پردازد. به این معنا که هر گفت‌وگویی اگر از چهار اصل (کمیت، کیفیت، ربط و شیوه) تخطی‌کند، در برگیرندۀ غرض ثانویه‌ای است که با توجه به بافت و موقعیت و پیش‌فرض‌ها درک می‌شود.

هر متن ادبی به مثابۀ گفتگویی است که میان آن متن و مخاطب آن شکل‌می‌گیرد. با بررسی هر متن براساس اصول همکاری گرایس می‌توان دریافت که نویسنده تا چه اندازه از این اصول تخطی‌کرده‌است و این تخطی چه دستاوردی برای او داشته است. به عبارت دیگر چه دلالت ثانویه‌ای مدنظر نویسنده بوده که برای انتقال آن از صراحت کلام خارج‌شده است. استفاده از دلالت‌ها و معانی ثانویه به دلایل مختلف از جمله احترام، تهدید ، تحریض، پایان‌دادن به بحث و غیره و با روش‌های مختلف انجام‌می‌گیرد. تخطی از اصول چهارگانۀ گرایس از جمله راه‌های رسیدن به معنای ثانویه است.

گفت‌و‌گو در مثنوی جلوۀ پویایی دارد و از لحاظ کمی و کیفی با بیشتر متون داستانی سنتی ما سنجیدنی نیست. در مثنوی برخی قصه‌ها و تمثیل‌ها کاملاً بر اسلوب گفت‌و‌گو استوار شده‌اند (نک. توکلی، 1389: 106). بر همین اساس، در این پژوهش یکی از داستان‌های عرفانی و پر رمز و راز مثنوی به نام دژهوشربا که بر گفتگوها و کنش‌های کلامی استوار است، بررسی‌شده‌است.

از آن جا که متن داستان، گفتگویی با مخاطب در‌نظر‌گرفته‌شده‌است؛ علاوه بر گفتگوهای شکل‌گرفته میان شخصیت‌های داستان، تک‌گویی‌های درونی و سخنان راوی نیز از منظر اصول گرایس بررسی‌شده‌است.

 

1ـ1. روش پژوهش

در این پژوهش گفتگوهای داستان دژهوشربا براساس نظریۀ گرایس به شیوۀ توصیفی - تحلیلی بررسی‌شده‌است تا مشخص شود نحوۀ کاربرد اصول همکاری گرایس در مکالمات این روایت چگونه و به چه میزان و با چه هدفی بوده است و این تخطی‌ها چگونه بر شکل‌گیری معنا و شخصیت‌پردازی این روایت تاثیر‌گذاشته‌اند.

 

1ـ2. پیشینة پژوهش

چندین مقاله درمورد بررسی گفتگوهای متون مختلف از منظر نظریۀ گرایس نوشته‌شده‌است که مشهورترین آن‌ها به شرح زیر می‌باشد:

رجبی در سال (1397) مقاله‌ای با عنوان «بررسی و تحلیل گفتگوهای سورۀ یوسف (ع) در قرآن بر اساس نظریۀ گرایس» در دو فصلنامۀ علمی - پژوهشی زبان‌شناختی قرآن به چاپ رسانیده است. او در این مقاله تخطی‌های گفتگوهای سورۀ یوسف از اصول همکاری گرایس را بررسی‌کرده‌است.

کشور‌دوست در سال (1392) مقاله‌ای تحت عنوان «بررسی اصول گرایس در داستان «سیاوش» در شاهنامه» در فصلنامۀ زیبایی‌شناسی ادبی دارد. او در این پژوهش نشان‌داده‌است که در داستان سیاوش کدام یک از اصول همکاری گرایس بیشتر و کدام یک کمتر نقض‌شده‌است.

 

  1. مبانی نظری و اصطلاحات

گرایس یکی از فیلسوفانی که به درک مخاطب از کلام و قوانین ارتباط‌های کلامی پرداخته است. نظریۀ استنباطی او جواب به این پرسش است که اولاً چگونه متوجه‌شویم که غرض گوینده معنای اصلی جمله نیست بلکه یکی از معانی ثانویه است و ثانیاً این معنای ثانوی را چگونه استنباط می‌کنیم؟

به نظر او معنی ضمنی وقتی جلب توجه می‌کند که یک یا چند مورد از اصول چهارگانۀ زیر رعایت نشود: 1- اصل صداقت(کیفیت): در این اصل فرض این است که هر دو طرف گفتگو صادقانه سخن می‌گویند؛ لذا اگر یکی دروغ‌بگوید، ذهن دیگری متوجه معنی ضمنی می‌شود. 2- اصل کفایت(کمیت): در هر مورد تا حد متعادل و متناسبی سخن‌می‌گوییم و اطلاعات می‌دهیم. 3- اصل ربط: سخن باید مربوط به موضوع باشد و سوال و جواب به هم مرتبط باشند. 4- اصل رعایت عرف و روش: سخن باید مختصر و منظم و روشن باشد وگرنه ذهن مخاطب به طرف اغراض ثانویه می‌رود.

این اصول چهارگانه کم‌و‌بیش همان است که قدما به آن مقتضای ظاهر می‌گفتند و گرایس به‌طور کلی، رعایت اصل همکاری می‌گوید ( نک: شمیسا، 1394: 50 - 51).

در تجزیه و تحلیل کلام، با توجه به اصل همکاری که گرایس مطرح‌کرده‌است، کوشش می‌شود منظور گوینده از تولید هر جمله مشخص شود (نک: صفوی، 1382: 45).

هر نوع نقض و تخلف ظاهری از هریک از چهار اصل کمیت، کیفیت، روش و ارتباط، نشانه‌ای هدفدار است که مخاطب را به جستجو برای درک معنایی ورای معنای ظاهری کلمات و جمله‌ها وادار می‌کند. «در چنین حالتی مخاطب با توجه به شرایط محیط و عوامل حاکم بر بافت سخن به پیام مدّ نظر متکلم هدایت می‌شود» (آقاگل‌زاده، 1385: 38). گرایس به پیامی که از بافت موقعیتی متن بیرون کشیده می‌شود، پیام ضمنی یا تلویحی می‌گوید.

او در اندیشۀ آن است که به روشنگری در باب معناهایِ تلویحی یا غیر مستقیمی بپردازد که در گفتار ظاهر می‌شوند و آن‌ها را تلویحات مکالمه‌ای می‌نامد. او در این باب از اصول همکاری زبانی که حاکم بر تفسیر تلویحات مکالمه‌ای است، سخن می‌گوید. گرایس با مطرح‌کردن چهار اصل همکاری، به دنبال تجویز قواعدی برای هدایت مودبانۀ گفتگو نیست، بلکه آنچه مورد توجه او بوده، استنباطاتی شنونده در صورت عملی‌نشدن این اصول است. بر این اساس او چهار راه ممکن را برای عدم رعایت اصول مکالمه‌ای بر‌می‌شمرد: 1- تخطی بی سر‌و‌صدا از یک اصل، 2- کنار گذاشتن یک اصل یا کل اصل مشارکت زبانی، 3- در مقابل هم قرار‌دادن دو اصل، 4- نقض عامدانۀ یک اصل (نک: مکاریک، 1393: 23).

نظریۀ گرایس در حقیقت دربارۀ چگونگی کاربرد زبان در ارتباط با انسان‌ها است. براساس این نظریه، در تعامل‌های زبانی بین انسان‌ها، یک سلسله فرضیات مشترک برای پیشرفت روند مکالمه وجود‌دارد که ظاهراً از یک سلسله ملاحظات عقلی نشئت‌گرفته و به عنوان دستورالعمل برای کاربرد موثر زبان در مکالمات با هدف همکاری بیشتر بین طرفین گفتگو محسوب‌می‌گردند (نک. آقا‌گل‌زاده، 1394: 35).

هدف گرایس این بوده است که در حد امکان تمایز میان آنچه گفته‌می‌شود و آنچه انتقال می‌یابد را معلوم کند و این تمایز را در چهار اصل مکالمه‌ای برحسب اندرزهای خود نشان‌داده‌ و از این طریق این امکان را فراهم‌آورده‌است که بتوان بر حسب بافت به نوعی محاسبۀ معنی مورد نظر اقدام کرد (نک: لاینز، 1391: 407).

نظریۀ گرایس اساساً نقش ارتباطی جمله‌ها و از جمله کنش‌های زبانی غیر مستقیم را به خوبی توجیه و تبیین می‌کند (آقا‌گل‌زاده، 1394: 33)

 

  1. یافته‌ها

مولانا داستان قلعۀ ذات الصور را به صورت گفت‌وگوهایی که میان شخصیت‌های داستان شکل‌می‌گیرد، نقل‌کرده‌است و در قسمت‌هایی خودش به صورت راوی بخش‌هایی از داستان را روایت‌می‌کند و اطلاعاتی را در مورد روند داستان به مخاطب می‌دهد. در این قسمت گفتگوهای این داستان براساس چهار مؤلفۀ گرایس تحلیل‌شده‌است تا مشخص شود که ازکدام اصول تخطی شده و دلیل آن چه بوده است. شیوۀ کار به این صورت است که گفتگوهای بین شخصیت‌ها به صورت کامل بررسی‌شده‌است؛ همچنین سخنانی که راوی حین داستان برای رمزگشایی بیان‌کرده، آورده‌شده‌است و در قسمت‌هایی هم سخنان مولانا که مطالب عرفانی و نکته‌های پندآموز را بازگو کرده، برای رمزگشایی و دریافت معنی ثانویۀ گفتگوها آورده‌شده‌است. داستان‌های مثنوی تمثیل‌هایی است که ظاهر قضیه، شخصیت‌ها و گفتگوهای آنان است ولیکن ما به دنبال لایۀ درونی این تمثیل‌ها هستیم تا معنای ثانویه را دریابیم.

داستان قلعۀ ذات‌الصور از بیت 3583 دفتر ششم آغاز می‌شود. داستان از این قرار است که پادشاهی سه پسر خویش را وصیت کرد که در سفر در ممالک من فلان جا، فلان ترتیب را نهید و فلان جا، فلان نواب را نصب کنید؛ اما به هیچ وجه به قلعۀ ذات الصور نزدیک نشوید. از آن‌جایی که انسان از هر چه منع شود، حریص به آن می‌شود، پسران نصیحت پدر را گوش ندادند و به سراغ آن قلعه رفتند و اتفاقاتی برای آنان رقم خورد.

ابیات 3583 ـ 3595 براعت استهلالی برای کل داستان است. در این ابیات تاکید شده‌است که توجه آدمی باید معطوف به روح و جان خود باشد نه جسم و صورت. در نتیجه برطرف‌کردن نیازهای روح، نسبت به نیازهای جسم باید در اولویت قرار‌بگیرد. جان و روح آدمی آبشخورهایی از عالم بالا دارد و اگر این چشمه‌ها به وجود آدمی متصل نشود، وجود انسان خشکیده خواهد شد. همچنین آنچه نصیب جسم و صورت انسان می‌شود در نهایت از او پس‌گرفته می‌شود؛ ولیکن آنچه که روح حاصل‌می‌کند، در او باقی‌می‌ماند. پس باید درصدد کمالات روح برآمد.

 

3-1. گفتگوی پدر با پسران:

دست بوس شاه کردند و وداع     پس بدیشان گفت آن شاه مطاع

هرکجاتان دل کشد عازم شوید     فی امان الله دست افشان روید

غیر آن یک قلعه نامش هُش‌ربا     تنگ آرد بر کله‌داران قبا

الله الله زان دژ ذات الصور     دور باشید و بترسید از خطر

روی و پشت برج‌هاش و سقف و پست     جمله تمثال و نگار و صورت است

(3632 - 3636)

در این ابیات پسران برای تدبیر امور مملکت از پدرشان اذن سفر می‌گیرند. پدر به پسران اجازۀ سفر می‌دهد؛ اما در سخنانش تناقضی وجود دارد. او نخست می‌گوید که به هرکجا که دلتان خواست بروید؛ اما بلافاصله استثنایی قائل می‌شود و می‌گوید به غیر از قلعه‌ای که نام آن هوشرباست.

در سخنان پدر هشداری مؤکد در مورد نرفتن به دژ هوشربا وجود دارد. او با قیدها و جملاتی چون «دور باشید»، «بترسید» و «الله الله»، سعی‌می‌کند پسرانش را از رفتن به این دژ بازدارد. در سخنان پادشاه «اصل کمیت» و «اصل روش» رعایت نشده است و همین موضوع ذهن مخاطب را به سمت معنای ثانویه می‌کشاند. پادشاه با گفتن سخنان متناقض و چند پهلو و توضیح‌دادن مطلبی بی‌ربط با موضوع گفتگو، در حقیقت می‌خواهد پسرانش را متوجه آن قصر کند وگرنه که آن پسران هیچ‌گاه با آن قلعه آشنا نمی‌شدند. گویا از سمت پدر امتحانی برای پسران در راه است و این اطلاعات خارج از موضوع گفتگو به این دلیل به ایشان داده‌می‌شود.

در ابیات بعد، راوی داستان معنای ثانویه گفتار پدر را به نوعی بازگو کرده و نشان‌داده‌است که سِرّی در امر پدر نهفته است. راوی (مولانا) در این ابیات متذکر شده است که اگر سخن پدر نبود، هیچگاه آنان از وجود چنین قلعه‌ای آگاه نمی‌شدند.

گر نمی‌گفت این سخن را آن پدر     ور نمی‌فرمود زآن قلعه حذر

خود بدان قلعه نمی‌شد خیلشان     خود نمی‌افتاد آن سو میلشان

کان نبد معروف بس مهجور بود     از قلاع و از مناهج دور بود

چون بکرد آن منع دلشان زآن مقال     در هوس افتاد و در کوی خیال

رغبتی زین منع در دلشان برست     که بباید سِرِّ آن را بازجست

کیست کز ممنوع گردد ممتنع     چونکه الانسان حریص ما منع

(3654-3659)

در ادامۀ ابیات 3660 تا 3662 مخاطب را متوجه موقعیت شخصیت‎‌های داستان می‌کند و به نوعی غرض ثانویه پادشاه را از حاشیه رفتن در سخنانش مشخص می‌کند.

گرایس در پاسخ به این سوال که چگونه از میان اغراض ثانویه متعدد، یک معنای تلویحی خاص را استنباط‌می‌کنیم، می‌گوید که به دو طریق می‌توانیم متوجه معنای تلویحی شویم:

1ـ گاهی معنای ضمنی را با پیش‌فرض‌هایی که در خود کلام است، استنباط‌می‌کنیم.

2ـ با توجه به اوضاع و احوال یعنی قراین حالیه (بافت موقعیتی) متوجه معنی ضمنی می‌شویم (شمیسا، 1389: 51).

با توجه به این سخن، در ابیات بعد با قرائن حالیه و پیش‌فرض‌های موجود متوجه معنای تلویحی می‌شویم:

نهی بر اهل تقی تبغیض شد     نهی بر اهل هوی تحریض شد

پس از این یغوی به قوما کثیر     هم از این یهدی به قلبا خبیر

کی رمد از نی حمام آشنا     بل رمد از نی حمامات هوا

(3660-3662)

این ابیات قراین حالیه‌ای است که نشان می‌دهد پسران پادشاه اهل هوی و هوس هستند و او با منع‌کردن ایشان و تحریضشان، درصدد رشد و کمال آن‌ها برآمده‌است. پادشاه می‌خواهد پسرانش را وارد وادی سلوک کند؛ به همین دلیل به صورت مستقیم به آن‌ها فرمان سیر و سلوک نمی‌دهد. پسران او اهل سلوک نیستند، اگر پادشاه واضح به آن‌ها امر‌کند، تخطی‌می‌کنند؛ بنابراین پادشاه با ایشان به شیوۀ غیر مستقیم سخن‌می‌گوید و اندرز‌می‌دهد.

با توجه به این نکته که گفته شد شاه در گفتگوی خود از اصل کمیت و روش تخطی‌کرده‌است، پیش‌فرض‌های متن (اهل هوی، یغوی، حمامات هوا) مخاطب را به سوی این معنای ثانویه می‌کشاند که پسران پادشاه اهل هوی بودند و شاه به دنبال رشد و کمال فرزندانش بود. اگر اصل روش را که همان صریح و روشن و بدون حاشیه صحبت‌کردن است، انجام می‌داد، پسران چون اهل هوا بودند، نصیحت او را پذیرا نمی‌شدند و شاه به مقصود خود نمی‌رسید و از طرفی همین حاشیه‌رفتن در صحبت و تکرار و تاکید‌کردن بر گفتۀ خود و منع آنان باعث شده است که اصل کمیت را هم رعایت نکند.

 

3-2. جواب پسران به پدرشان:

پاسخ آن‌ها به درخواست پدرشان کاملاً واضح و صادقانه است و هیچ‌گونه غرض ثانویه در آن دیده نمی‌شود:

پس بگفتندش که خدمت‌ها کنیم     بر سمعنا و اطعناها تنیم

رو نگردانیم از فرمان تو     کفر باشد غفلت از احسان تو

(3663 - 3664)

باید این نکته را در نظر داشت که با متنی عرفانی مواجه هستیم و باید بافت و موقعیت حکایت را در نظر بگیریم. سخنان پسران هرچند از لحاظ ظاهر سخن، کاملاً طبیعی و صادقانه به نظر می‌رسد، اما سخنان مولانا به عنوان راوی داستان در ابیات بعدی، پیش‌فرض‌هایی است که به مخاطب نشان می‌دهد، پسران هرچند گفتند که پند پدر را می‌پذیرند؛ اما به دلیل رعایت‌نکردن یک اصل عرفانی از سخنان خود منحرف خواهند شد و نصیحت پدر را زیر پا خواهند گذاشت. این اصل عرفانی «استثنا» نام دارد و به معنای واگذار‌کردن کار به خداوند و دانستن این نکته است که هرآنچه او بخواهد، انجام‌خواهد‌شد (ان‌شاءالله گفتن).

مولانا می‌گوید که پسران نگفتند: «هرچه خدا بخواهد» و به خاطر غرور، به قول خود اعتماد‌کردند؛ بنابراین ماجرا آن‌گونه که فکر‌می‌کردند، پیش نرفت.

در نتیجه در ظاهر امر در این جواب، تخطی از هیچ یک از اصول گرایس رخ نداده و همه چیز صادقانه پیش رفته است، ولی به دلیل عرفانی‌بودن داستان و با توجه به سخن راوی که مطلب استثنا را بیان‌می‌کند، ابهامی در کلام رخ‌می‌دهد. در حقیقت در این متن عرفانی تخطی از اصل روش نیز در ظاهر سخنان رخ نداده است و همانطور که داستان عرفانی تمثیلی، ظاهر و باطنی دارد، تخطی از این اصل در باطن داستان رخ‌داده‌است؛ به این معنا که پاسخ پسران در عالم ظاهر کاملاً صادقانه است؛ اما در عالم معنا که عارف (پدر) به آن آگاه است، صداقت این سخنان به دلیل رعایت‌نکردن یک اصل عارفانه نقض می‌شود. و در روند داستان با توجه به عدم وفای به عهد پسران، این عدم صداقت باطنی نمایان‌می‌شود. با توجه به این توضیحات در این قسمت به نوعی تخطی از اصل روش و کیفیت رخ‌داده‌است.

 

3-3. گفتگوی سه پسر با هم

پسران خلف وعده می‌کنند و راهی دژ هوشربا می‌شوند. در آن تمثال‌های بسیاری می‌بینند و از بین آن‌ها شیفته و مجذوب تمثال دختری ‌شده و از خود بی‌خود می‌شوند.

اشک می‌بارید هر یک همچو میغ     دست می‌خایید و می‌گفت ای دریغ

ما کنون دیدیم شه زآغاز دید     چندمان سوگوند داد آن بی ندید

...

ز امر شاه خویش بیرون آمدیم     با عنایات پدر یاغی شدیم

سهل دانستیم قول شاه را     وآن عنایت‌های بی اشباه را

...

علت پنهان کنون شد آشکار     بعد از آنکه بند گشتیم و شکار

(3768 - 3783 )

پسران اظهار ندامت می‌کنند که چرا فقط بر عقل خود اکتفا کردند و وارد چاه بلا شدند. این قسمت اطناب دارد و غرض این اطناب احساس ندامت بسیار و عشق جانسوزی است که عنان اختیار را از کف آنان ربوده است و از روی بیچارگی شروع به سرزنش خود کرده‌اند.

در ادامۀ این گفتگو، راوی وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید چون این پسران بر تدبیر خود اعتماد‌کردند و رهبری برای خود برنگزیدند، به این بلا دچار شدند.

سایۀ رهبر به است از ذکر حق     یک قناعت به که صد لوت و طبق

چشم بینا بهتر از سیصد عصا     چشم بشناسد گوهر را از حصا

(3784 - 3785)

 

3-4. گفتگوی شیخ بصیری با پسران:

بعد بسیاری تفحص در مسیر     کشف‌کرد آن راز را شیخی بصیر

...

گفت نقش رشک پروین است این     صورت شهزادۀ چین است این

...

غیرتی دارد ملک بر نام او     که نپرد مرغ هم بر بام او

وای آن دل کش چنین سودا فتاد     هیچ کس را این‌چنین سودا مباد

(3787 - 3793)

شیخ پرده از راز آن تمثال برمی‌دارد و به آن‌ها می‌گوید که این تمثال متعلق به دختر پادشاه چین است که از غیرت زیاد پادشاه کسی تا به حال او را ندیده است.

شیخ بصیر در توصیف آن تندیس زیاده‌گویی و اطناب کرده و تخطی از اصل کمیت داشته است. او بدون آنکه مستقیم و صریح پسران را برحذر کند که نزد پادشاه چین نروند، با توصیفاتی که در مورد دختر پادشاه و غیرت او می‌آورد، به آنان هشدار‌می‌دهد که به سمت آن قصر نروند. در واقع این روشن و صریح صحبت‌نکردن و حاشیه‌رفتن در سخن موجب تخطی از «اصل روش» شده است. مخاطب با پیش‌فرض‌های موجود در متن؛ مانند (غیرت ملک و وای آن دل و غیره) متوجه غرض ثانویه که هشدار به پسران است، می‌شود. این هشدار در ظاهر داستان برای برحذر‌داشتن از رفتن به پیشگاه پادشاه است؛ اما در باطنِ ماجرای عارفانه‌ای که در جریان است، آن شیخ بصیر این اطنابِ در تحذیر را برای تحریض پسران و سوق‌دادن آن‌ها به بارگاه پادشاه انجام‌داده‌است؛ زیرا او مانند پدر در پی کمال پسران است.

 

3-5. گفتگوی برادر بزرگتر با دو برادر دیگر

راوی در این قسمت داستان اشاره به استیصال برادران می‌کند که هیچ چاره‌ای جز غم هجران ندارند و گفتار برادران و مصیبت وارد‌شده به آنان چون از دل برآمده است، صدق محض است و خیلی واضح و مختصر و مفید، حرف دل خود را بیان‌می‌کنند.

برادر بزرگتر به برادران خود می‌گوید: ما که مردم و سپاهیان را همیشه دعوت به صبر می‌کردیم، اکنون چه شده که خودمان عنان از کف داده‌ایم؟

آن بزرگین گفت ای اخوان خیر     ما نه نر بودیم اندر نصح غیر

از حشم هر که به ما کردی گله     از بلا و فقر و خوف و زلزله

ما همی‌گفتیم کم نال از هرج     صبر‌کن کالصبر مفتاح الفرج

...

جمله عالم را نشان داده به صبر     زآنکه صبر آمد چراغ و نور صدر

نوبت ما شد چه خیره سر شدیم     چون زنان زشت در چادر شدیم

(3892 - 3901)

در این گفتگو اطناب به‌چشم‌می‌خورد و اطناب تخطی از اصل کمیت است. دلیل این درازگویی از سمت برادر بزرگ تاکید بر صبر و ثابت‌قدم‌بودن در راه سلوک است.

درادامه راوی هم به صدق گفتار برادران اشاره‌می‌کند:

این بگفتند و روان گشتند زود     هرچه بود ای یار من آن لحظه بود

صبر بگزیدند و صدیقین شدند     بعد آن سوی بلاد چین شدند

(3980 - 3981)

 

3-6. گفتگوی دوم برادر بزرگتر با دو برادر دیگر

آن بزرگین گفت ای اخوان من     ز انتظار آمد به لب این جان من

لاابالی گشته‌ام صبرم نماند     مر مرا این صبر در آتش نشاند

...

چند درد فرقتش بکشد مرا     سر ببر تا عشق سر بخشد مرا

دین من از عشق زنده‌بودن است     زندگی زین جان و سر ننگ من است

(4054 - 4059)

برادر بزرگتر که در گفتگوی قبل برادران را دعوت به صبر می‌کرد، در این‌جا خودش عنان صبر را از کف داده است و به برادران می‌گوید که دیگر طاقت و توان دوری از معشوق را ندارد و قصد‌دارد به نزد پادشاه چین برود. در این قسمت سخنان برادر بزرگتر مطول است و اصل کمیت را زیر پا می‌گذارد. او بی‌قراری و از‌دست‌دادن صبر خود را در چندین جمله و به بیان‌های مختلف تکرار می‌کند. در حقیقت برادر بزرگتر که قبلاً دیگران را دعوت به صبر کرده است، اکنون باید دلیل انصراف از گفتۀ خود را توضیح‌دهد، هرچند که او به صورت مستقیم دلیلی را بیان‌نمی‌کند؛ اما همین طولانی‌کردن سخن نشان‌می‌دهد که در پی توجیه کار خود است. او به راهکاری بالاتر از صبر دست‌پیدا‌کرده‌است و آن جان‌دادن در راه معشوق است. گفتار او چون از سوز غم عشق برمی‌خیزد؛ کاملاً صادقانه است.

در ابیات تعلیمی بعد که از زبان مولانا بیان‌می‌شود و حاوی نکات عرفانی است، به این نکته اشاره‌می‌شود که صدق یک عاشق در راه عشق گردن‌نهادن در برابر معشوق است و به صورت ضمنی بیان این نکته است که برادر بزرگتر در گفتارش صادق بوده و در حقیقت در مسیر سلوک و کمال قرار‌گرفته‌است.

 

3-7. جواب دو برادر کوچکتر به برادر بزرگتر

برادران کوچکتر از برادر بزرگتر می‌خواهند که برای خود پیر و راهنمایی برگزیند و تنها در این راه قدم نگذارد.

آن دو گفتندش نصیحت در سمر     که مکن زاخطار خود را بی‌خبر

هین منه بر ریش‌های ما نمک     هین مخور این زهر بر جلدی و شک

جز به تدبیر یکی شیخی خبیر     چون روی چون نبودت قلبی بصیر

(4071 - 4073)

همچنین در ابیات بعد، برادران در باب عاقبت رفتن به درگاه پادشاه چین توضیح مبسوط می‌دهند:

چند بر عمیا دوانی اسب را     باید استا پیشه را و کسب را

خویشتن رسوا مکن در شهر چین     عاقلی جو خویش از وی درمچین

...

جمله می‌گویند اندر چین به جد     بهر شاه خویشتن که لم یلد

شاه ما خود هیچ فرزندی نزاد     بلکه سوی خویش زن را ره نداد

هرکه از شاهان از این نوعش بگفت     گردنش با تیغ بران کرد جفت

شاه گوید چونکه گفتی این مقال     یا بکن ثابت که من دارم عیال

مر مرا دختر اگر ثابت کنی     یافتی از تیغ تیزم ایمنی

ور نه من بی‌ شک ببرم حلق تو     برکشم از صوفی جان دلق تو

...

خندقی از قعر خندق تا گلو     پر ز سرهای بریده زین غلو

...

گر رود صد سال آن‌که آگاه نیست     بر عما آن از حساب راه نیست

بی سلاحی در مرو در معرکه    همچو بی باکان مرو در تهلکه

(4142 - 4158)

با توجه به اینکه برادران هنوز به درگاه پادشاه نرفته‌اند و فقط براساس شنیده‌ها، بدون آنکه از صدق و کذب آن با خبر باشند، رفتار پادشاه چین را توصیف‌می‌کنند، کلام آن‌ها حاوی اطناب شده است. غرض آن‌ها از این زیاده‌گویی می‌تواند هشدار و بیم‌دادن به برادر بزرگ باشد که بدون داشتن پیر و راهنما قدم در این مسیر پرخطر نگذارد، مسیری که احتمال از‌دست‌دادن جان را دارد. همچنین در این اطناب با توجه به پیش فرض‌های متن (پر ز سرهای بریده خندقی، خندقی از قعر خندق تا گلو) اغراق هم وجود دارد و آرایۀ اغراق هم کلام را از صداقت دور می‌کند و اصل کیفیت را زیر پا می‌گذارد.

 

3-8. پاسخ برادر بزرگتر به برادران

پاسخ برادر بزرگتر با صحبت‌هایی که قبلاً در مورد صبرکرده بود در تناقض است. او در ابیات پیشین، برادران خود را توصیه به صبر و خویشتن‌داری می‌کرد؛ اما خودش از همه بی‌صبرتر و کم طاقت‌تر گشته و قدرت عشق بر صبر او غلبه‌کرده‌است.

اینهمه گفتند و گفت آن ناصبور     که مرا زین گفته‌ها آید نفور

سینه پر آتش مرا چون منقل است     کشت کامل گشت وقت منجل است

صدر را صبری بد اکنون آن نماند     بر مقام صبر عشق آتش نشاند

صبر من مرد آن شبی که عشق زاد     درگذشت او حاضران را عمر باد

(4159 - 4162)

همچنین در ادامه در پی توجیه کار خود است و می‌گوید:

یا در این ره آیدم این کام من     یا چو باز آیم ز ره سوی وطن

...

کی کنم من از معیت فهم راز     جز که از بعد سفرهای دراز

(4175 - 4179)

و

یا وصال یار زین سعیم رسد     یا ز راهی خارج از سعی جسد

...

یا مراد من برآید زین خروج     یا ز برجی دیگر از ذات البروج

(4202 - 4205)

پاسخ برادر بزرگتر صادقانه است؛ اما اطناب دارد. دلیل این اطناب، آن است که باید برادرانش را نسبت به کاری که می‌خواهد انجام دهد، متقاعد‌کند و توجیهی برای عملش بیاورد.

3-9. پاسخ دو برادر کوچکتر به برادر بزرگتر

پاسخ دو برادر مبهم است، آن‌ها می‌گویند که ما می‌توانیم جواب تو را بدهیم و متقاعدت کنیم، اما دل تو از این پاسخ به درد خواهد آمد و ما دستور و اجازۀ گفتن آن را نداریم.

آن دو گفتندش که اندر جان ما     هست پاسخ‌ها چو نجم اندر سما

گر نگوییم آن نیاید راست نرد     ور بگوییم آن دلت آید به درد

همچو چغزیم اندر آب از گفت الم     وز خموشی اختناق است و سقم

گر نگوییم آشتی را نور نیست     ور بگوییم آن سخن دستور نیست

(4386 - 4389)

این پاسخ بسیار ابهام دارد زیرا مشخص نیست که برادران کوچکتر از طرف چه کسی دستور و اجازۀ انجام این کار را ندارند و اصلاً چرا آن‌ها از رمزی مطلعند که برادر بزرگتر از آن بی‌خبر است. در حقیقت این ابهام و کلی‌گویی و به صورت کنایی سخن‌گفتن تخطی‌کردن از «اصل شیوۀ» گرایس است.

 

3-10. سخنان مُعَرِّف در مورد برادر بزرگتر، خطاب به پادشاه چین

گفت شاها صیدِ احسان تو است     پادشاهی کن که بی بیرون‌شو است

دست در فتراک این دولت زده است      بر سر سرمست او برمال دست

(4408 - 4409)

معرف در این ابیات به صورت صادقانه و موجز، برادر بزرگتر را معرفی می‌کند.

 

3-11. نظر پادشاه چین در مورد برادر بزرگتر

گفت شه هر منصبی و ملکتی     کالتماسش هست یابد این فتی

بیست چندان ملک کو شد زآن بری     بخشمش این‌جا و ما خود بر سری

(4410 - 4411)

راوی در ابیات پیشین (4390 تا 4407) در باب ویژگی‌های پادشاه چین سخن‌گفته و او را، انسانی روشن‌ضمیر که به اسرار دل‌ها آگاهی دارد، توصیف‌کرده‌است، اما در این ابیات پادشاه با وجود آگاهی به سرِّ دلِ برادر بزرگتر و عشق سوزان او خود را به نادانستن می‌زند و به او پیشنهاد خواسته و مقام مادی می‌دهد. غرض ثانویه از این پنهانکاری و صادق نبودن، امتحان برادر بزرگتر است تا مشخص شود که تا چه اندازه در راه عشق ثابت‌قدم است و به اصطلاح، چند مرده حلاج است. این نوع گفتگوی پادشاه به نوعی اصل کیفیت را زیر سوال می‌برد؛ زیرا پادشاه از درون پسر آگاه است؛ ولی با ترفندی خود را به نادانستن می‌زند تا به غرض خود برسد.

 

3-12. پاسخ مُعَرّف به پادشاه

گفت: تا شاهیت در وی عشق کاشت     جز هوای تو هوای کی گذاشت:

بندگی توش چنان درخورد شد     که شهی اندر دل او سرد شد

....

میل سوی خرقۀ داده و ندم     آنچنان باشد که من مغبون شدم

.....

دور از عاشق که این فکر آیدش     ور بیاید، خاک بر سر بایدش.

(4412 ـ 4418)

معرف در این ابیات خطاب به پادشاه می‌گوید که این شخص (برادر بزرگتر) ثروت و مقام نمی‌خواهد بلکه صید عشق شده است و سبب تاخیرش در آمدن به بارگاه شاه، این است که گمان می‌کرد استعداد و ساز‌و‌برگ لازم را مهیا نکرده است، غافل از اینکه استعداد هم از جانب معشوق می‌رسد و این جذبه از طرف تو بود که او را صید کرد.

عامل عشق است، معزولش مکن     جز به عشق خویش مشغولش مکن

منصبی کآنم ز رویت مُحجب است     عین معزولیست و نامش منصب است

موجب تاخیر اینجا آمدن     فقد استعداد بود و ضعف تن.

(4422 ـ 4424)

بهر استعداد تا اکنون نشست     شوق از حد رفت و آن نآمد به دست

گفت: استعداد هم از شه رسد     بی زجان کی مستعد گردد جسد

لطف‌های شه، غمش را درنوشت     شد که صید شه کند، او صید گشت

هرکه در اشکار چون تو صید شد     صید را ناکرده قید، او قید شد

هرکه جویای امیری شد، یقین     پیش از آن او در اسیری شد رهین.

(4437 ـ 4441)

سخنان معرف در بیان مقصود برادر بزرگتر از آمدن به دربار پادشاه و سبب تاخیر او در شرف‌یابی به بارگاه مطول و غیر مرتبط با سخنان پادشاه است؛ زیرا آوردن دلیل تاخیر و صحبت در مورد استعداد به صحبت‌های پادشاه ارتباطی ندارد.

این تخطی از اصل کمیت و ارتباط، سخنان معرّف را برجسته می‌کند و کنجکاوی و توجه شنونده (مخاطب داستان) را برمی‌انگیزد. در حقیقت غرض از این تخطی تاکید بر معانی عرفانی نهفته در سخنان معرّف (جذبه از سمت معشوق اتفاق می‌افتد) است.

راوی در ابیات (4589 - 4601) می‌گوید اگرچه برادر بزرگتر و پادشاه چین در نخستین دیدار در ظاهر با هم سخنی نگفتند؛ اما در سکوتی که میانشان بود جانشان با هم سخن می‌گفت و جان پسر از افاضات روح پادشاه بهره‌مند می‌شد.

 

3-13. سخنان برادر بزرگتر

گفت شه از هرکسی یک سر برید     من ز شه هر لحظه قربانم جدید

من فقیرم از زر از سَر محتشم     صد هزاران سر خلف دارد سرم

(4602 ـ 4603)

در این ابیات برادر بزرگتر می‌گوید که دیگران در راه این عشق (رفتن به دربار پادشاه چین و خواستار ملاقات با دختر او شدن) یک بار سرشان را دادند؛ اما من هر لحظه با تمام وجود قربان او می‌شوم و جان تازه می‌یابم.

این سخنان در ظاهر، اغراق دارد و اصل صداقت (کیفیت) را نقض‌می‎‌کند؛ اما وقتی بافت موقعیتی متن در‌نظر‌گرفته‌می‌شود، از منظر سالک الی الله فدا‌کردن هر لحظۀ جان در راه معشوق و جان تازه از او یافتن امکان‌پذیر و صادقانه است. این تفاوت میان حقیقت عرفانی و حقیقت ظاهری یکی از نکاتی است که در بررسی متون عرفانی باید به آن توجه داشت.

در ادامه راوی در ابیات (4615 ـ 4617) بیان‌می‌کند که عمر شاهزاده به پایان رسید و با رها‌شدن از جسم، به معنای معشوق دست‌یافت.

سپس در ابیات (4634 ـ 4648 ) از چگونگی جذب شدن برادر دوم توسط پادشاه سخن می‌گوید. توجه پادشاه به این شاهزاده پرده‌ها و حجاب‌هایی را از مقابل چشمان شاهزاده کنار زد و سبب شد که الهامات و فیوضات الهی به قلب او سرازیر شود.

همچنین در ادامۀ سخنان راوی در ابیات ( 4759 ـ 4763 ) آمده است که پادشاه آنقدر پسر دوم را مورد عنایات خود قرار‌داد که احساس استغنا بر شاهزاده غلبه‌کرد و طغیان نمود. او گمان کرد که این درکی که پیدا‌کرده‌است از استعداد خود اوست نه جذبۀ پادشاه.

 

3-14. سخنان پادشاه چین با خودش

گفت آخر ای خس واهی ادب     این سزای داد من بود ای عجب

من چه کردم با تو زین گنج نفیس     تو چه کردی با من از خوی خسیس

من تو را ماهی نهادم در کنار     که غروبش نیست تا روز شمار

در جزای آن عطای نور پاک     تو زدی در دیده من خار و خاک

من تو را بر چرخ گشته نردبان     تو شده در حرب من تیرو کمان

(4773 - 4777)

کلام شاه در این قسمت با اطناب است. او با تمثیل‌های مختلف احساسش را بیان می‌کند. دلیل این زیاده‌گویی به نوعی رنجش او از ماجرا است. همچنین نوعی توبیخ و سرزنش نسبت به پسر در کلامش نهفته است و مخاطب را به رعایت ادب و احترام نسبت به پیر راهنمایی می‌کند.

راوی در ادامۀ ابیات (4778 - 4786) می‌گوید به دلیل این ناسپاسی، تمام امتیازات معنوی از شاهزاده گرفته شد و ضمیر شاهزاده متوجه اشتباهش گردید و پشیمان شد. سخنان راوی در این قسمت اطناب دارد و غرض او از اطناب تاکید بر احترام به پیر و قدرشناسی نسبت به اوست که در اغراض ثانویه از سخنان پادشاه به آن اشاره شد.

 

3-15. سخن پادشاه با خداوند

رنجش پادشاه سبب شد که شاهزاده بعد یک سال بمیرد. سپس پادشاه یک نجوای درونی با خداوند دارد که می‌گوید:

چون به ترکش بنگرید آن بی نظیر     دید کم از ترکشش یک چوبه تیر

گفت کو آن تیر و از حق بازجست     گفت کاندر حلق او کز تیر توست

(4867 - 4868)

این پرسش و پاسخ در کمال ایجاز بیان‌شده‌است. پادشاه از خداوند می‌پرسد که تیر آهی که از قلب او رها شده است، کجاست و خداوند پاسخ می‌گوید که بر گلوی شاهزاده نشست و باعث هلاکت او شد. این ایجاز در سخن تخطی از «اصل کمیت» است و غرض از آن، تاکید بر احترام به پیر و مراقبت از دل‌شکستن و رنجاندن اوست.

در قسمت پایانی در ابیات (4869 - 4876) راوی به این نکته اشاره‌می‌کند که تیر آه پادشاه به جسم پسر اصابت کرد؛ اما روح او به دلیل بخشش پادشاه، آسیبی ندید. همچنین سرنوشت پسر سوم را هم در یک بیت و به صورت موجز می‌آورد.

و آن سوم کاهلترین هر سه بود     صورت و معنی بکلّی او ربود

(4876)

ایجاز در این بیت که آخرین بیت داستان است، باعث ابهام شده و هرکس را به گمانی انداخته است. غرضی در این گفتار کوتاه بوده است. غرض او می‌تواند ذهن را به سمت تفکر بکشاند. ایجاز اوج فصاحت کلام است و باعث ماندگاری زیاد در ذهن مخاطب می‌شود. در حقیقت، داستان در ظاهر به پایان می‌رسد؛ اما مولانا ضربۀ نهایی را به ذهن مخاطب با هنرمندی تمام با ایجازی که در کلام بیان‌کرده‌است، وارد می‌کند و کنجکاوی او را نسبت به سلوک صحیح برمی انگیزد.

 

  1. نتیجه‌گیری

با بررسی‌های به عمل آمده، مشخص شد که در داستان دژ هوشربا چندین مورد تخطی از اصول گرایس صورت‌گرفته‌است که این تخطی‌ها با توجه به عرفانی و تعلیمی بودن متن قابل توجیه است و به نوعی از ویژگی‌ها و اقتضائات متن و زبان عرفانی و تعلیمی است. بیشتر سخنان شخصیت‌های این داستان با اطناب و درازگویی همراه است. علت این اطناب غیر قابل پیش‌بینی‌بودن مسائل و احوالات عرفانی و هر لحظه در حالی بودن سالک الی الله است. سالک برای بیان تجربیات و حالات عرفانی خود به دیگران نیاز به توضیحات زیاد دارد تا بتواند حرف دل و اتفاقاتی را که بر او عارض شده است به دیگران توضیح دهد.

دلیل دیگر اطناب، تعلیمی‌بودن متن است. تفسیر و تاویل عرفانی به اطناب کشیده می‌شود و این اطناب دقیقا مطابق با مقتضای حال مخاطب داستان عرفانی و تعلیمی است.

متون عرفانی به دلیل اینکه به مسائلی فراتر از عالم ماده توجه دارند، به صورت ذاتی ابهام دارند. البته ممکن است ابهامی در ظاهر داستان‌های عرفانی دیده نشود، اما زمانی که به معنای فراتر از ظاهر حکایت‌های تمثیلی (که در عرفان اصل همان معنای فراتر از تمثیل است) توجه‌شود، ابهام کاملاً خود را نشان می‌دهد.

در داستان دژ هوشربا نیز با ابهاماتی در متن مواجه هستیم که با ظاهر داستان قابل توجیه نیست و باید ابهام را با توجه به بافت و موقعیت عرفانی مطرح و سپس برطرف کرد. به عنوان مثال سرنوشت برادر کوچکتر از همین دست ابهام است.

همچنین صداقت در متون عرفانی با صداقت عامیانه متفاوت است؛ به این دلیل که حقیقت عرفانی با واقعیت تفاوت دارد و دارای عمق بیشتری است.

این موارد باعث به‌وجودآمدن معنای ثانویه برای سخنان شخصیت‌های داستان شده است. نکته‌ای که وجود دارد این است که به دلیل ماهیت تعلیمی متن و اینکه باید ابهام متن برای مخاطب برطرف شود، مولانا در بسیاری مواقع، در نقش راوی وارد داستان می‌شود و خودش به نوعی معنا و اغراض ثانویه را بیان‌می‌کند.

 

[1] Shadiebrahimkhani@gmail.com

آقا‌گل‌زاده، فردوس. (1385). تحلیل گفتمان انتقادی. تهران: علمی‌فرهنگی
اکو، امارتو. (1383). استعاره مبنای تفکر و ابزار زیبایی آفرینی، به کوشش فرهاد ساسانی. تهران:سوره مهر.
توکلی، حمید رضا. (1389). از اشارت‌های دریا: بوطیقای روایت در مثنوی. تهران: مروارید.
جلال‌الدین محمد بلخی. (1401). مثنوی معنوی. تصحیح رینولدا نیکلسون. تهران: هرمس.
شمیسا، سیروس. (1394). معانی . تهران: میترا
صفوی، کوروش (1392). معنی‌شناسی کاربردی. تهران: همشهری
مکاریک، ایرنا ریما. (1385). دانشنامۀ نظریه‌های ادبی معاصر. ترجمۀ مهران مهاجر و محمد نبوی. تهران: آگه
لاینز، جان. (1391). درآمدی بر معنی‌شناسی زبان. ترجمۀ کوروش صفوی. تهران: علمی
دوره 1، شماره 2
آذر 1404
صفحه 63-79
  • تاریخ دریافت: 10 فروردین 1403
  • تاریخ بازنگری: 11 اردیبهشت 1404
  • تاریخ پذیرش: 01 خرداد 1404
  • تاریخ اولین انتشار: 29 آذر 1404
  • تاریخ انتشار: 29 آذر 1404