نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
گروه ادبیات. دانشکده علوم انسانی دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور. تهران. ایران،
چکیده
کلیدواژهها
. مقدمه
شخصیّت انسان، همواره مورد توجه صاحبنظران بوده است. تعلیم و تربیت مطلوب، عامل اصلی سعادت هر انسان و پیشرفت هر جامعهای است. امروزه بزرگترین چالش دربارة شناخت انسانها، یافتن معیارهایی مناسب برای ارتباط هدفمند و راهیابی به روح و روان آنهاست. وین والتر دایر[1] معلم و مروج انسان در زمینههای توسعه فردی و رشد معنوی بود. او بیش از چهل کتاب نوشت که بیست و یک کتابش در ردۀ کتابهای پرفروش نیویورک تایمز قرار گرفت. وی در بسیاری از برنامههای صوتی و تصویری پرمخاطب شرکت کرد. در سال ۲۰۱۱ مجلۀ واتکینز[2]، وین دایر را سومین انسان معنوی تأثیرگذار در دنیا معرفی کرد.
او با مطالعۀ آثار چهرههای ماندگار شرقی و غربی، از ادیان و ملیتهای مختلف، کتابهایی کاربردی برای بهتر زیستن، حول محور «خودشناسی»، «معنویت» و «عرفان» نوشته است. در میان چهرههای الهامبخش وین دایر، شاعران پارسی زبان، از جمله مولوی و خیام نیز به چشم میخورند. هرچند وین دایر، نوعی عرفان خدامحور با ویژگیهایی شبیه عرفانهای شرقی را معرفی میکند؛ اما آنچه در همۀ این مؤلفهها نمود دارد، مسألۀ شناخت و معرفت است، شناخت انسان از خود، دیگران و دنیایی که در آن زندگی میکند. در نتیجه، هرچه گسترۀ این معرفت فراختر باشد، به تبع آن، خودشکوفایی و کمال انسانی نیز، جلوه و نمود بیشتری خواهد داشت. در سالهای اخیر، استفاده از دستاوردهای دانش روانشناسی در رشتههای دیگر از جمله ادبیّات رواج یافته است. «ارتباط روانشناسی به عنوان دانشی که به بررسی ذهن و رفتار انسان میپردازد با ادبیّات که موضوع آن، انسان و تأثیر محیط بر اوست، چنان نزدیک است که شاخهای به نام روانشناسی ادبی بر اساس مشترکات این دو دانش به وجود آمد» (ولک و وارن، 1382: 82).
بهرهگیری از آراء روانشناسان و نظریّات آنها، امکان بهتری برای تحلیل اندیشه و آثار اهل ادب فراهم میکند. مقالۀ حاضر به پرسش زیر پاسخ میدهد:
- شاخصها و مؤلفههای انسانگرایی و کمالطلبی و نقش آن درتوسعه فردی و رشد معنوی بر اساس اندیشههای باباجان قزوینی و وین دایر کدامند؟
1ـ1. روش
یکی از بخشهای مهم روش تحقیق در این مقالۀ موردی ـ زمینهای، رویکرد همبستگی است. در این تحقیق برای جمعآوری اطلاعات از روشهای اسنادی (فیشبرداری به صورت توصیفی) و پیمایشی (استفاده از نظریات وین دایر و باباجان قزوینی) استفاده شده است.
مقالۀ حاضر میکوشد تا با استفاده از روش «تحلیل محتوا»، معیارهای رشد معنوی و کمالگرایی انسان را از دیدگاه این دو شخصیت مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهد. قلمرو تحقیق حاضر، تمامی آثار ترجمۀ شدۀ وین دایر در ایران و متن کامل کتاب «کلامالملوک» باباجان قزوینی را دربرمیگیرد. همچنین شاخصههای رشد اخلاق فردی، به صورت گزینشی استخراج و تدوین شدهاند.
1ـ2. پیشینه پژوهش
نسخۀ کلامالملوک منحصر به فرد است و اهمیت کمالگرایی انسان در عرفان اسلامی بر کسی پوشیده نیست؛ بنابراین با توجه به محتوای نسخه که یک اثر عرفانی و دینی با ویژگیهای خاص محسوب میشود، اهمیت و ضرورت بررسی و تحلیل آن از جهات مختلف، مسلم میگردد. تذکره عرفانی کلامالملوک باباجان قزوینی، تا کنون بررسی نشده است؛ اما در برخی از کتابها و منابع عربی و فارسی اشارهای کوتاه به این اثر و انتساب آن به باباجان قزوینی شده است:
در بخشی از دست نوشتههای آثار بهاءالدین عاملی (متوفای ۱۰۳۰ ه. ق) در کتابخانۀ مرعشی نجفی (گنجینه جهانی مخطوطات اسلامی) که به کوشش سید محمود مرعشی نجفی و میرمحمود موسوی جمع آوری گردیده، اشاراتی به زندگی باباجان قزوینی شدهاست.
در کتاب «در پرتو روضات، پنجاه مقاله در تراجم، کتابشناسی، نسخهشناسی و تاریخ، سیّد محمدعلی روضاتی» (1391) که توسط مؤسسۀ کتابشناسی شیعه چاپ شده است، به ذکر نامی از باباجان قزوینی و نسخه خطی کلامالموک پرداختنهاند.
محمدرضا بندرچی (1379)، در مقالهای تحت عنوان «رساله حاجی بابا قزوینی در شرح یک حدیث نبوی» که در مجلۀ علوم حدیث منتشر گردیده، به معرفی کوتاه باباجان پرداخته است.
بشری (1394)، در مقالهای با عنوان «حاجی بابا قزوینی، برجستهترین شاگرد شیخ بهایی» که در جشننامۀ دانشور فرهنگیار سید محمود مرعشی نجفی، منتشر شده، به شرح مختصر زندگی باباجان قزوینی و معرفی کتاب «مشکول» او پرداخته است. در سال (1300 ق.) کتاب مشکول حاجی بابا بن میرزا جان قزوینی با ترجمۀ عبارات عربی از محمد باقر بن اسماعیل حسینی خاتون آبادی، به دستور صنیعالدوله، از روی نسخۀ متعلق به شیخ محمد مهدی بن حاجی ملا آقابزرگ، در تهران به چاپ سنگی رسید.
ذبیحنیا عمران (1397)، در مقالهای با عنوان «بررسی آموزههای عرفانی اوشو و تذکره عرفانی کلامالملوک باباجان قزوینی» که در مجلۀ ادیان و عرفان تطبیقی منتشر شده، به نقد و تحلیل همسانی اندیشۀ این دو شخصیت پرداخته است.
ذبیحنیا عمران (1398) همچنین در مقالۀ دیگری با عنوان «بررسی مؤلّفههای خودشکوفایی و کمالطلبی در تذکرۀ عرفانی کلامالملوک باباجان قزوینی و نظریّات آبراهام مَزلو» به شیوۀ توصیفی ـ تحلیلی و براساس الگوی شخصیّت آبراهام مزلو، خودشکوفایی و کمالطلبی را در اندیشههای باباجان قزوینی بررسی و تحلیل کرده است.
همچنین او (1399) در مقالۀ دیگری با عنوان «سبک زندگی قرآنی در کلامالملوک باباجان قزوینی» که در فصلنامۀ مطالعات قرآنی چاپ شده به این نتیجه دست یافت که بیشترین توجه باباجان قزوینی در باب زندگی، نهی از هوای نفسانی است؛ زیرا منشأ همه ناپاکیها به شمار میرود و انسان را به بدیها رهنمون میسازد. همچنین رویکرد باباجان قزوینی در زمینۀ سبک زندگی قرآنی، دیدگاهی معنوی به انسان و جهان است.
ذبیحنیا عمران (1400) همچنین در مقالۀ دیگری با عنوان «نسخۀ خطّی تذکرۀ کلامالملوک باباجان قزوینی؛ اقتباس یا استنساخ از تذکرةالأولیای عطّار نیشابوری»، به این نتیجه دست یافت که نمیتوان تذکرۀ عرفانی کلامالملوک را کتابی مستقل به شمار آورد؛ زیرا اثر مذکور تحریر و تهذیبی از تذکرةالأولیای عطّار است. از آنجا که باباجان، کاتب بوده و آثار عرفا را استنساخ میکرده است، به نظر میرسد وی میخواسته است از این طریق، جُنگی از زندگی عرفا را فراهم آورد.
همانگونه که از عناوین مقالات و کتابهای فوق پیداست، تحلیل نسخۀ خطی کلامالملوک براساس دیدگاه وین دایر انجام نشده است.
دربارۀ نظریات وین دایر مطالب بسیاری نوشته شده و کتابهای زیادی به چاپ رسیده است، که اکثراً برگرفته از سخنرانیها و کتابهای او است. آثار وین دایر در ایران ترجمه شده و جزو آثار پرفروش بوده است. برخی از آثار منتشر شده دربارۀ وین دایر عبارت است از:
هاشمی (1379)، کتاب «پیغام سروش مکتب مولانا و روانشناسی نوین، ردیابی مکتبها و نظریههای روانشناسی» را توسط شرکت سهامی انتشار منتشر کرده است. در این کتاب آرای روانشناسان بزرگ دنیا (وین دایر، زیگموند فروید، کارل یونگ، کارل راجرز، اریک فروم، اریک اریکسون، اریک برن، پیاژه، کارن هورنای، فریتز پرلز، ابراهام مزلو، ناتانیل براندن، ویلیام جیمز، ویکتور فرانکل، آلفرد آدلر) با ابیات مثنوی مولوی تطبیق داده شده است.
ایرج پور (1396)، مقالهای را با عنوان «بررسی تطبیقی اندیشه مولوی و وین دایر» در سومین همایش متن پژوهی منتشر کرده است که به ذکر همسانیهای اندیشه و تفکر این دو شخصیت میپردازد.
کمال الدین حاجی بابا بن میرزا جان قزوینی، یکی از برجستهترین شاگردان شیخ بهایی است. او حاجی بابا نام دارد که نامی تقریباً مرسوم در قزوین بوده است. محل تولد او بر اساس نسبت مشهورش، به احتمال زیاد قزوین است؛ اما بیشتر عمر علمی او در اصفهان و در محضر شیخ بهایی، و نیز مناطقی که شیخ در آنجا اقامت داشته گذشته است. از رقم پایانی دو نسخه حبل المتین وخلاصة الأقوال که او آنها را استنساخ کرده است، و نیز یادگاریای که شیخ در ۱۰۱۰ ق در هرات برایش نوشته است (باباجان قزوینی، 1300: 127)، برمیآید که لقب مشهورش، «کمال الدین» بوده است.
قدیمیترین سندی که از این شخص در اختیار داریم، نسخه خطی کنز العرفان فاضل مقداد است که میگوید؛ باباجان در پنجشنبه ۱۳ ذی حجه ۹۸۰ ق در کربلا از کتابت کلامالملوک فارغ شده است. این نسخه که اینک به شمارۀ ۱۱۶۷۴، در کتابخانۀ مرعشی نگهداری میشود (مرعشی نجفی، 1387. ج 29: 454)، یادگاری از نخستین سالهای علم آموزی این نزدیکترین شاگرد شیخ بهایی است و نشان میدهد که وی ایامی را در کربلا به سر برده است.
کلامالملوک، اثری ارزنده در عرفان، به فارسی است که از نگارشهای حاجی بابا، فرزند میرزا جان قزوینی است (حافظیان بابلی، 1388.ج32: 305 ـ 307). در دیباچه، مؤلف خود را باباجان ابن حاجی روحی جان قزوینی معرفی میکند. انگیزۀ نگارش این اثر، بیان یک دوره تعلیمات صوفیانه برای مردم روزگار است که بخش زیادی از آن صرف نقل احوال، اقوال و کرامات صوفیان متقدم است.
3ـ1. عوامل مؤثر در رشد انسان در آرای وین دایر و کلامالملوک قزوینی:
3ـ1ـ1. نقش سازندۀ عشق در رشد انسان در کلام الملوک قزوینی و آرای وین دایر
یکی از مهمترین موضوعاتی که عرفا برای توسعۀ فردی و رشد معنوی به آن نظر داشتهاند ودربارهاش سخن گفتهاند، عشق است. آنان عشق را جان و اساس عالم میدانند که به واسطۀ آن، همه موجودات، از ادنی تا اعلی در جنبش و به سوی سرمنشأ عشق یعنی ذات حق تعالی در حرکت هستند. عشق ودیعهای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرت وی عجین شده و انسان پیوسته به دنبال معبود و معشوق حقیقی بوده است. باباجان قزوینی بخش زیادی از نثرکتاب کلامالملوک را به عشق اختصاص داده است:
روزی بوموسی از شیخ [بایزید] پرسید که بامدادت چونست؟ گفت مرا نه بامداد است و نه شبانگاه و گفت به سینۀ ما آوازی دادند که ای بایزید خزاین ما از طاعت مقبول و خدمت پسندیده پُر است، اگر ما را خواهی چیزی بیار که ما را نبود. گفتم: خداوندا آنچه بود که تو را نباشد؟ گفت: بیچارگی و عجز و نیاز و خواری و شکستگی. گفت: به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده، چنانکه پای مرد به برف فروشود، به عشق فرومیشد (باباجان قزوینی، 1043: 80).
نقلست که از وی [بایزید] پرسیدند که این درجه به چه یافتی؟ و بدین مقام به چه رسیدی؟ گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم، ماهتاب میتافت، جهان آرمیده و حضرتی دیدم که هجده هزار عالم در جنب آن حضرت، ذره نمینمود. شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب آمد. گفتم: خداوندا درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی و کارگاهی بدین شکر و چنین پنهان. بعد از آن، هاتفی آواز داد که درگاه ما خالی نیست نه از آنست که کسی نمیآید، از آنست که ما نمیخواهیم، هر ناشستهروی شایسته این درگاه نیست (همان: 81).
باباجان قزوینی، عشق و وحدت وجود را توامان میآورد و وحدت وجود را نتیجه و ماحصل عشق میانگارد: «...گفت از بایزیدی بیرون آمدم، چون ما را از پس نگه کردم، عاشق و معشوق یکی دیدم یعنی در عالم توحید یکی توان دید و گفت ندا کردند از من درمن که ای تو، من؛ یعنی به مقام الفناء فی الله رسیدم...» (همان: 83).
عشق به معنای رهایی از هر آنچه در عالم مخلوقات است و برگزیدن خداست و آن بندگی خداست و کمال عارف در دوستی او با حضرت حق است:
گفت علامت شناخت حق گریختن از خلق باشد و خاموش گشتن در معرفت او و گفت هرکه به حق مبتلا گشت مملکت از او دریغ ندارند و او خود به هر دو سرای سر فرود نیارد و گفت عشق او درآمد و هرچه دون او بود برداشت و از مادون اثر نگذاشت تا یگانه ماند چنانکه خود یگانه است و گفت کمال عارف سوختن او باشد در دوستی حق (باباجان قزوینی، 1043: 84).
عارف در عشق الهی چنان غرقه است که حتی دشمن خویشتن است:
«...گفت دنیا را دشمن گرفتم و نزد خالق رفتم، خدای را بر مخلوقات اختیار کردم تا چندان محبت حق بر من مستولی شد که وجود خود را دشمن گرفتم...» (همان: 83).
حب دنیا سرمنشاء همۀ خطاهاست. بهترین و اثربخشترین راه رهایی و نجات انسان از حب دنیا و آلودگیهای دنیوی، اصلاح نفس و رسیدن به مقام بندگی و عبودیت خداوند است.
وین دایر «عشق» را برای رشد فردی ضروری میداند:
نیروی عشق، نواقص را محو میکند و درب ورودی به جهانی را به روی شما باز میکند که آکنده از رضایت خاطر و خشنودی است، جهانی که با آن در ترسیم سرنوشت خود و بختآفرینی از برای خویش مشارکت دارید.مشارکتی که براساس عشق بدون قید و شرط پایهگذاری شده است (دایر، 1384: 163).
او حتی عشق را بالاترین سبب در تعالی انسان برمیشمارد:
«عشق سرآمد همه چیز در زندگی است. عشق جوهر کیهان است. چسبی است که همه چیز را با هم نگه میدارد. مادۀ خود والاتر شماست. «خدا هست عشق» یک جمله دوطرفه است، زیرا اگر از طرف دیگر هم خوانده شود، همان معنا را میدهد، «عشق هست خدا»» (دایر، 1387 الف: 255).
او عشق را فطری میداند و مرکز جهان میخواند:
طبیعت نیروی عشق الهی، آن هوشمندی نامرئی است که در همه چیز و همه جا موجود است و مرکز و محور همۀ فعالیتهای مادی و معنوی جهان است و شایستهترین نام برای آن «عشق بدون قید و شرط» است؛ یعنی همان نیرویی که جهان را استوار و پایدار میدارد و از تجزیه و پاشیدگی حفظ میکند. خلقت همۀ ما، گسترش این نیروی الهی است و موجودیت هریک از ما تجلی و نماینده آن در محدودۀ موجودیت خویشتن است (دایر، 1384: 157).
عشق موجب میگردد تا همۀ کاستیها را خوب ببینیم و نظام جهان را اصلح بدانیم: نیروی عشق، نواقص را محو میکند و درب ورودی به جهانی را به روی شما باز میکند که آکنده از رضایت خاطر و خشنودی است، جهانی که با آن در ترسیم سرنوشت خود و بختآفرینی از برای خویش مشارکت دارید. مشارکتی که براساس عشق بدون قید و شرط پایهگذاری شده است (همان: 163).
3ـ1ـ2. نقش سکوت در رشد انسان
در کمالگرایی انسان و رسیدن به مدارج تکامل فردی، به نگهداشتن زبان و سکوت بسیار سفارش شدهاست. زبان هم میتواند بهترین عضو بدن باشد که بدان کسب فضایل شود و هم میتواند بدترین عضو بدن باشد و برای صاحبش رنجش و عذاب را به همراه داشته باشد. آنچه بسترساز این نقش برای زبان است، همان کنترل یا عدم کنترل است که این صفت در کلامالملوک، یکی از ویژگیهای انسان عارف، قلمداد شده است:
«حصن حصین، نگاه داشتن زبان است» (باباجان قزوینی، 1043: 98).
باباجان، «سکوت» را از صفات اولیای الهی میداند:
«...از صفات اولیا و سمات عارفین بالله... است که ایشان به آن متصف میباشند، چه اول آن، صمت و سکوتست که ارباب تحقیق، باب نجاتش دانستهاند و مبالغه بسیار در رعایت آن کرده ...» (همان: 14).
زبان اگر تحت کنترل نباشد و با آن سخن نسنجیده و بیهودهای گفته شود، بسا که انسان را در ورطۀ کینه و دشمنی فروبرد. کسی از ابوحفض حداد میپرسد که؛ «خاموشی بهتر یا سخنگفتن؟ گفت: اگر سخنگوی، آفت سخن بداند و هرچند تواند خاموش باشد» (همان: 109). باباجان قزوینی در کلامالملوک یکی از طُرُق تقرب الهی را در «کم گفتن» میداند: «تقرب الهی به جز....کمگفتن...است» (همان: 16).
وین دایر مانند باباجان قزوینی برای سکوت اهمیت زیادی قائل است و باور دارد که «سکوت درون، صدای خداست؛ امّا این سکوت به آنچه به دست میآوریم بستگی دارد» (دایر، 1387ب: 180). اگر با آرام کردن ذهن به گفتوگوی درون خود پایان دهید، زودتر به آگاهی درونی خواهید رسید (همان: 221). با ایجاد سکوت درونی، آرامش بیشتری خواهیم داشت و خدا را در جسم و دنیای درونتان احساس خواهید کرد (همان: 179).
از دیدگاه وین دایر، دعا و مراقبه، روشی عالی برای پایان دادن به گفتوگوی درون است، فضایی را برای آرامش ذهن و تماس با خدا به وجود میآورد:
«سومین کلید برای رسیدن به هشیاری برتر و دستیابی به سکوت درونی، دعاست» (همان: 192).
دایر معتقد است مراقبه و سکوت و پرداختن به کشف و شهود، بهترین دعا است، پس توصیه میکند که:
«در عوض درخواستهای شخصی و خاصکردن تقاضاها در دعا، بهتر است به صدای خدا در اعماق وجودتان گوش دهید» (همان: 196).
«بهتر است که بیشتر سکوت کنید...سکوت بسیار مطلوبتر از دروغ است» (همان: 263).
«سکوت را جایگزین مبالغهگویی کنید» (همان: 264).
«سکوت، شما را به سمت نظم ذهنی هدایت میکند. رسیدن به نظم ذهنی، کلید گمشدهای است که به یاری آن، تلاش نفسانیت، برای هدایت شما به سوی دروغ، متوقف میشود» (همان: 263).
3ـ1ـ3. اخلاص و صداقت، اسباب تعالی انسان
یکی از عواملی که کمک میکند تا شخصیت فردی ما رشد یابد، صداقت و اخلاص است. باباجان قزوینی در کلامالملوک، «اخلاص» را از فضائل میخواند و آن را عزیزترین چیز میداند:
«عزیزترین چیزی در دنیا اخلاص است که هرچند جهد کنم تا ریا از دل خویش بیرون کنم به لونی دیگر از دل من بروید» (باباجان قزوینی، 1043: 107).
باباجان قزوینی دربارۀ اهمیت واقعیت و اخلاص میگوید:
«خنک آنکه در همه عمر خویش یک خطوه به اخلاص دست دادش... هرگاه که بنده، خالص شود از بسیاری وسواس و ریا نجات یابد» (باباجان قزوینی، 1043: 97).
«هرچیزی را نوری است و نور صدق، خشوع است» (همان: 97).
باباجان قزوینی در کلامالملوک، «صدق» حاتم اصم را میستاید:
«[حاتم اصم] در زهد و ریاست و ورع و ادب و صدق و احتیاط، بی بدل بود. توان گفت که بعد از بلوغ، یک نفس بی مراقبت و محاسبه از او برنیامده بود و یک قدم بی صدق و اخلاص برنگرفته» (همان: 103).
وین دایر نیز صداقت و راستی را ستایش میکند و تأکید دارد که برای کمالگرایی ضرورت دارد تا دروغ را ترک کنیم، زیرا دروغ، آرامش را از آدمی سلب میسازد:
«حقیقت، آدمی را آزاد میسازد» (دایر، 1387ب: 248).
«امّا ما به دروغ عادت کردهایم و گاهی خود را با این توجیه که چارۀ دیگری جز دروغگفتن نداریم، فریب میدهیم. با عادت به دروغ و تقلّب، مشکل میتوانیم در خصوص مسایل عاطفی، صادق باشیم و احساس میکنیم همیشه برای پوشاندن ردّ پای عواطفمان، نیاز به دروغ داریم» (همان: 250).
«با رسیدن به آگاهی باطنی درمییابیم که حقیقت با خود، آزادی میآورد» (همان: 254).
با این حال، ابتدا خودداری از دروغ، سخت است. انگار دارویی جدید را برای بازکردن زخمی کهنه به کار میبریم؛ امّا تمایل درونی برای فکر کردن، احساس کردن و عمل کردن صادقانه، دروغ را نابود میکند(همان: 250).
وین دایر راههایی برای رهایی از دروغ و پیوستن به راستگویی پیشنهاد میدهد، از جمله:
«وقایع را بدون حذف، همانطور که هستند تعریف کنید» (دایر، 1389 الف: 261).
«گفتوگوهای تملقآمیز و همراه با چاپلوسی را ترک کنید، زیرا از نفسانیت سرچشمه میگیرند» (همان: 262).
«بدون توجه به اینکه دیگران چه میپسندند صرفاً نظرات و عقاید خود را بیان کنید» (همان: 263).
«وقتی پردهها را کنار بزنید و به واقعیت برسید، بارها با خود میگویید، این به هیچ وجه آنگونه نیست که تصور میکردیم. اینها پردههای دروغاند و برای نابودیشان از دستآوردها و افتخارتان بهره میگیرید» (همان: 265).
3ـ1ـ4. مهربانی و ایثار نردبان رشد معنوی انسان
برای رشد معنوی، بایسته است تا با همۀ مردم جهان مهربان باشیم و مدارا کنیم. در کلامالملوک قزوینی، علاقۀ اجتماعی او به مردم مشهود است. از دید او، عارف نسبت به بشریّت، نگاهی عمومی از همدلی و خویشاوندی دارند و انسان را به عنوان یک واحد کل در نظر میگیرد:
[حاتم اصم]، «روزی یاران را گفت؛ عمریست تا من رنج شما میبرم» (باباجان قزوینی، 1043: 103).
همۀ مباحثی که باباجان قزوینی در کلامالملوک خود طرح و شرح کرده، به نوعی مربوط به آدمی است و همگان را فارغ از هر قید و مرزی دربرمیگیرد؛ زیرا اگر دیدگاه انسان به حدّ کافی کلّی نباشد و اگر بر دورانی طولانی از زمان گسترده نشده باشد، آنگاه انسان نمیتواند این احساس همسانی با نوع بشر را دریابد. در کلامالملوک، مردمداری عارف به حدی است که عارف حتی نمیخواهد سنگی، پای کسی را بیآزارد. باباجان حکایت میکند که ابوحفض حداد بدین سبب، مقام بلند یافت که سنگی از راه مردم برداشت تا مردم را رنجه نسازد:
«سنگی به پای از راه به کناره افکندم تا کسی بر او نیفتد» (همان: 108).
یکی از نشانههای کلنگری باباجان قزوینی، سفارش او به برخورد انسانی با مردم است. از دید او، انسان حقیقی کسی است که همواره نگرشی دوستانه در حق همنوعان خود داشته باشد و آزار آنها را ناروا بشمارد. باباجان قزوینی در کلامالملوک با اصل قرار دادن کمآزاری و نفی نکردن دیگران، میکوشد تا با حسن سلوک، تنوّع و تکثّر گروههای اجتماعی را به عنوان واقعیّت درنظرگیرد:
«...تو را وصیت میکنم چون با بدخوی صحبت داری، خوی بد او را در خوی نیک خود آر تا عیشت مهیا و ... بود و چون کسی با تو انعامی کند، اول خدای را شکر کن بعد از آن، آن کس را که حق، دل او را بر تو مهربان کرد»(همان: 86).
او باور دارد اگر سه خصلت در وجود آدمی باشد، دیگران از وی منفعت یابند:
«سه چیز است که اگر آن را بیابند از آن بهره بردارند...دوستی نیکو، با صیانت و با وفا و با شفقت» (همان: 95).
وین دایر مینویسد: «رسالت من، بر این پایه استوار است که با رفتار و گفتارم دنیا را برای خود و دیگران بهتر و دلپذیرتر کرده و تصمیماتی آکنده از عشق و ایثار و صداقت و حقشناسی اتخاذ کنم» (دایر، 1389ب: 458).
او میگوید:
هدف من این است که به مردم کمک کنم در خود بنگرند و شروع به تغییر باورهایشان کنند. به یاد داشته باشید، حقیقت ما، کشورمان، نژادمان، و یا دینمان نیست، بلکه ارواح ابدی است. مشاهدۀ خودمان به عنوان موجودات روحانی، بدون برچسب، یک راه برای تبدیل جهان و رسیدن به یک مکان مقدس برای تمام بشریت است (همان: 339).
باید باور کنیم که همه مخلوقات در پیشگاه خداوند یکسان هستند و هیچ یک برتر و زیباتر نیست. در حقیقت این مرزبندیها را نفس انسان ایجاد کرده است و نگاه جنسیتی به انسانها برخاسته از نفسانیت است. نباید دیگران را بر اساس ظاهر و جذابیت جنسی، زن یا مرد بودن، مجرد یا متاهل بودن و سن و سال سنجید.
حسّ همدردی در کتاب کلامالملوک، برجستهترین آموزهای است که احساسات او را نسبت به نوع بشر نشان میدهد. وین دایر هم، این موضوع را در آرای خود تأیید کرده است. این وجه مشترک، بیانگر اعتبار انسان درکتاب کلامالملوک و آرای وین دایر است.در کلامالملوک باباجان، عرفا دارای احساس همسانی، همدردی و عطوفت عمیقی نسبت به همنوعان خود هستند؛ به این دلیل، تمایلی واقعی برای کمک به نژاد بشر دارند، بهطوری که گویی همگی آنها، اعضای یک خانواده محسوب میشوند. به نمونههای زیر از همین تفکر در کلامالملوک قزوینی توجه فرمایید. عطوفت به مردم این است که هرگز موجبات آزار کسی را فراهم نکنی:
«رنج خود بر هیچ کس نیفکنی و بار خود، اندک و بسیار از همه کس برداری» (همان: 100).
عطوفت و شفقت برمردم به اندازهای است که درویش، حاضر است تا به جای همۀ عاصیان در دوزخ شود:
ابوعثمان گوید که با ابوحفض به خانۀ ابوبکرحنیفه بودم و جمعی از اصحاب آنجا بودند؛ از درویشی یاد میکردند ... گویم: تو را چه بدین آورده است؟ پس گفتم: شفقت بر خلق. پس گفت: شفقت تو تا چه حد است بر خلق؟ گفتم: تا بدان حد که اگر خدای تعالی مرا به عوض همه عاصیان در دوزخ کند و عذاب کند روا دارم (همان: 109).
در ادامه این مطلب آمده است که واعظ حتی لباس خود را به گدا میبخشد:
«چون مجلس به آخر آمد، سایلی برخواست و پیراهنی خواست در حال پیراهن خود بیرون کردم و به وی دادم» (همان: 109).
خداوند از همه کس بر مردم مهربانتر است و هرگز از بنده، نومید نمیشود:
[بایزید] گفت چهل سال روی به خلق آوردم و ایشان را به حق خواندم؛ کس مرا اجابت نکرد. روی از ایشان بگردانیدم و به حضرت رفتم، همه را پیش از خود دیدم آنجا، یعنی عنایت حق در حق خلق پیش از عنایت خود دیدم. آنچه من میخواهم، حق تمام به یک نظر عنایت، آن همه پیش از من به خود رسانید (باباجان قزوینی، 1043: 83).
باباجان معتقد است با اینکه عارفان از کاستیهای دیگران به شدّت آزردهخاطر میشوند، ولی به طرز برجستهای، علاقهمند کمک به آنها هستند به این اعتبار، دیدگاه آنان نسبت به افراد دیگر، حتی افرادی که دارای رفتارهای قابل قبولی نیستند، توأم با عطوفت [درونی] است.
پس چون به مکه رسید، جماعتی مساکین را دید مضطر فرومانده، خواست که در حق ایشان انعامی کند، گرم گشت و حالتی بر وی ظاهر شد، دست فروکرد و سنگی برداشت و گفت به عزت تو که اگر چیزی نمیدهی جمله قنادیل مسجد بشکنم! این بگفت و در طواف آمد و درحال یکی بیامد و صره زر بیاورد و بدو داد تا به درویشان خرج کرده (همان: 110).
«من، نیکخوی را ندانم مگر در سخاوت و بدخوی را نشناسم الا به بخل» (همان: 111). «[بشر حافی] خواب دیدم، گفتم یا امیرالمومنین مرا پندی ده. گفت: چه نیکوست، شفقت توانگران به درویشان» (همان: 61).
باباجان در اغلب بخشهای کلامالملوک، در ضمن یادآوری عزلت و گوشهگیری عرفا، خلقنوازی آنان را میستاید. حسّ همدردی نسبت به انسانها، در کلامالملوک قزوینی، تبلور ویژهای دارد. باباجان قزوینی با بهرهگیری از شرح حال عرفا و ذکر مقامات عرفانی، در پی آن است تا چنین آموزۀ والایی را فراگیر کند و بدان جنبۀ اجتماعی بخشد؛ زیرا او به خوبی میدانست تعالی و رشد سطح معنوی جامعه، زمانی محقّق میشود که همۀ اعضای آن، خود را ملزم به رعایت آموزۀ همدردی با خلق بدانند.
همین نظریه، در تفکرات وین دایر نیز دیده میشود:
«این کشف که هر یک از ما، بی حد و مرز هستیم، محدوده درک بشر را گسترش میدهد، تا همه را برابر ببیند» (دایر، 1390: 28).
«زمانی که چشم دل بگشاییم، دیگر هر شخص را فارغ از ظاهر، نژاد، مذهب و ملیّت، یک «انسان»، با روح و صفات خدایی میبینیم. انسانها گرچه متفاوت به نظر میرسند؛ امّا از دید خرد الهی یکساناند» (همان: 94).
«همۀ موجودات عالم، پیرو اصل تسلسل تغییر فیزیکاند؛ امّا بهشت، بی تغییر و جاویدان است. هرگونه رأی، دارایی و مقامی آنجا بیمعناست» (همان: 285).
«پس رهایی از افکار جداییطلبانه، میتواند بهشت را روی زمین برایمان به ارمغان آورد» (همان: 285)، در حالیکه «توجه به ظواهر مادی، افراد را در دام مقایسه اسیر میکند و ذهن آنها را بر مشاهدۀ وحدت عالم میبندد» (همان: 344).
وین دایر، مردمگرا بودن را نشانۀ رشد معنوی میداند. او به عمیقترین مفهوم ممکن، مردمگرا است و با هرکسی که از منش مناسبی برخوردار باشد، بدون در نظر گرفتن طبقه، تحصیلات، نژاد و یا رنگ، مهربان است.
«انسانها گرچه از یکدیگر متمایز به نظر میآیند؛ امّا در واقع با هم مرتبط هستند. هرکس وقتی به دیگری صدمه میزند، در واقع به خود آسیب میرساند» (دایر، 1385: 89).
«این تفکر به ما کمک میکند که با همۀ انسانها با احترام برخورد و رفتار کنیم» (همان: 90).
«امروزه میدانیم که افکار هر انسان، روی طرز فکر سایر انسانها و اتفاقات هستی اثر دارد» (همان: 88).
«قدرت تلهپاتی، ذرهای از این ارتباط نامرئی را نشان میدهد. توجه به این مسأله میتواند ما را در شناخت خود مقدس و والایمان یاری دهد» (همان: 90).
«برای شناخت خود مقدس، هر انسانی باید از قید عناوین و لقبها رها گردد. نامها مربوط به جسم میشود در حالی که انسان فراتر از یک پیکره مادی است» (دایر، 1387 ب: 60).
«افکار، شغل و حرفه، ملیت و نژاد، نباید انسانها را محدود کند. روابط انسان، با سایر انسانها یا اجسام، نباید آنها را محدود کند؛ چراکه هر رابطهای آموزنده و کمککننده است، البته به این شرط که از دید یک ناظر بیرونی به آن نگاه شود» (همان: 59).
وین دایر معتقد است، اینکه خود را همچون روحی بدون برچسب ببینیم، به معنای قرار گرفتن در راه دگرگونسازی دنیا و رسیدن به مکانی برای همۀ انسانهاست (دایر، 1385: 65). از طرف دیگر، رهایی از القاب و باورهای غلط قدیمی، انرژی بیشتری برای زندگیمان آزاد میکند (همان: 69).
این ویژگی در کتاب کلامالملوک، بسیار برجسته است. آنچه برای او اهمّیت دارد، اصل انسانیّت است، نه ویژگیهای انتسابی کماعتبار یا بیارزش. برای او، انسانی ارزشمند و درخور احترام است که به جنبههای معنوی وجود خود توجّه کرده و برای شکوفایی ظرفیّتهای بالقوّهاش کوشیده است:
مردی در مجلس جنید برخواست و سوال[گدایی] کرد، جنید را در خاطر آمد که این مرد، تن درست است، کسب تواند کرد، سوال چرا میکند؟ و این مذلت برخود چرا می نهد؟ آن شب در خواب دید که طبقی سرپوشیده پیش او نهادند و او را گفتند: بخور. چون سرپوش برداشت، سایل را دید مرده و بر آن طبق نهاده. گفت: من گوشت مرده نخورم! گفتند: پس چرا دی میخوردی در مسجد! جنید دانست که غیبت کرده است...گفت از هیبت آن بیدار شدم و طهارت کردم و دو رکعت نماز گزاردَم و به طلب درویش رفتم، او را دیدم بر لب دجله و از آن تره ریزها که شسته بودند، از سر آب میگرفت (باباجان قزوینی، 1043: 116).
«نقلست که یکی پیش جنید حکایت میکرد از گرسنگی و برهنگی. جنید گفت: برو و امین باش، که او گرسنگی و برهنگی به کسی ندهد که تشنگی میزند و جهان را پر از شکایت کند و به صدیقان و دوستان خود دهد، تو شکایت مکن» (همان: 121).
3ـ1ـ5. نقش مصاحب در رشد معنوی انسان
گزینش «مصاحب» نیکو، راهکاری است که میتواند در ارتقای رشد فردی مؤثر واقع شود. افراد در گزینش همنشین نیکو، بیش از آنکه به مسائل ظاهری و ناپایدار او توجّه نشان دهند، به امور باطنی و دارای ارزش عنایت دارند. در کلامالملوک، عارف با کسانی همنشین است که افراد برجستهای به شمار میرفتند و میتوانستند بر گسترۀ دانش الهی او بیفزایند. در نتیجه، در کتاب مذکور، خاصان درگاه الهی، اولیاءالله، مرشدان و عرفاهستند زیرا:
«اولیا، لشکر خدایند در زمین و یاری دهندهاند...نه ایشان به کمال رسیده بودند، ایشان را چه احتیاج بود بدین سخنان از بس که شفقت داشتند بر ما و شما این پند و نصیحت کردهاند» (باباجان قزوینی، 1043: 1).
«[ابوحفض حداد] از محتشمان این طایفه [صوفیان] بود و کسی به بزرگی او نبود در وقت خود، در ریاضت و کرامت ومروت و فتوت بی نظیر بود» (همان: 108).
«اگر خدای را خاصگانند، عارفانند و گفت[بشرحافی] صوفی آنست که دل صافی دارد با خدای تو و گفت: عارف قومیاند که ایشان را نشناسد مگر خدای تعالی و ایشان کسی را گرامی دارند مگر از برای خدای تو...» (باباجان قزوینی، 1043: 61).
وین دایر نیز سفارشهایی را برای مصاحب در سیرکمالگرایی توصیه میکند:
«هر انسانی برای آموختن درسی ارزشمند به زندگی فردی دیگر وارد میشود. نباید از این درسها بیاعتنا گذر کرد؛ پس باید این پیامهای ارزشمند را دریافت کرد» (دایر، 1390: 96).
«زمانی که بپذیریم هرکس به زندگی ما وارد میشود، ارزشمند است، میآموزیم که حضور افراد زورگو و ستمگر در زندگیمان به اندازۀ افراد حمایتگر و تشویقکننده، مهم و مؤثر است» (همان: 94).
همانطور که پیشتر نیز گفتیم، وین دایر باورهای ما را متعلق به دیگرانی میداند که با ما در ارتباط هستند و معتقد است این باورها در زندگی ما و تعیین مسیر زندگیمان مؤثر است (همان: 116). وی توصیه میکند:
«عظمت خدا را در هرکس جستوجو کنید. درک کنید کمال خدا را حتی اگر دیده و یا احساس نشود. به خود یادآور شوید که مردم، جسمشان نیستند» (همان: 97).
چنین تفکری، پذیرش افراد زندگیمان را آسانتر میکند. از نظر وی، توجه به جریانهای انرژی، همچون احساسات انسانی، در پذیرش خود مقدسمان مؤثر است. «دانستن این نکته که در هر ملاقاتی جریانی از انرژی مبادله میشود به ما کمک میکند به جای قضاوت، از دیدگاه شاهد، ارتباط متقابل جسم خود با جسم دیگران را بنگریم و هستۀ الهی درون را حس کنیم» (همان: 285).
«با پرهیز از قضاوت دیگران، میتوانیم این انرژی را به شکل عشق به ذات الهی هر انسان ذخیره کنیم» (همان: 84).
«با سکوت و اندیشیدن و تقویت احساس قدردانی در خود، میتوانیم با روح الهی خود همسو شده و با آن ارتباط برقرار کنیم» (همان: 85).
3ـ1ـ6. توجه به نفسانیت، مانع رشد معنوی و توسعۀ فردی
باباجان قزوینی در کلامالملوک «نفس» را بدترین حجابها میداند:
«سختترین حجابها دیدن نفس است» (باباجان قزوینی، 1043: 66).
کسی که نفس خود را خوار بدارد، از همگان نزد خدای عزیزتر است:
«خدای تعالی، عزیز نکند بندهای را عزیزتر از آنکه به وی نماید خواری نفس او» (همان: 68).
راه رستگاری در رهایی از وسوسههای نفسانی است:
«هرگاه نفس از شوایب هوا و هوس مزکا شد و از آلایش نقص و عیب برآمد، دل نیز از لوث تعلقات بماسوی مصفی میگردد، از کدورت خیالات باطله و توهمات فاسده برمیآید و تا آن نشود فوز به این سعادت نیست و عروج به این پایه ممکن نه» (همان: 17).
باباجان سفارش و تأکید میکند: «نه با نفس یار باشی» (همان: 69).
سلامت نفس در مخالفت با نفس است و پیروی از نفس بلا است:
«سلامت نفس در مخالفت اوست و بلا در متابعت اوست» (همان: 111).
کارکرد عرفانی و معرفتی، حجیمترین بُعد تعلیمی کلامالملوک است. باباجان قزوینی، معرفت درونی را والاترین درجة شناخت میداند:
«فاضلترین چیزی اهل اعمال را مراقبت خویش است» ( باباجان قزوینی، 1043: 109).
[ابوحفض حداد] «پس روی به ریاضت سخت نهاد و عزلت و مراقبت پیش گرفت» (همان).
[جنید] «سجاده در عین مراقبت باز کشید تا هیچ چیز دون حق در خاطر او گذر نکرد و چهل سال همچنین بنشست» (همان: 115).
[جنید] گفت: «ده سال بر در دل نشستم، به پاسبانی دل را نگاه داشتم تا ده سال دل مرا نگاه داشت. اکنون بیست سال است که من نه از دل خبر دارم و نه دل از من خبر دارد» (همان: 115).
باباجان قزوینی در کلامالملوک، جهاد با نفس را جهاد اکبر میداند:
«گفتند: ای رسول خدای، جهاد اکبر کدام است؟ فرمودند که جهاد اکبر جهاد با نفس اماره است. بعد از آن فرمودند بهترین جهاد آنست که کسی با نفس خود که در میان دو پهلوی او واقعست جهاد نماید» (همان: 15).
او سپس برای تأکید بیشتر این مفهوم، شعری را در همین زمینه به عنوان شاهد نقل میکند:
«تا نفس مبر از مناهی نشود |
دل آیینه نور الهی نشود |
افضل الجهاد ومن جاهد نفسه» (همان: 17).
«بر هرکس واجبست که جهاد نفس را بر خود لازم شناسد و همیشه نفس خود را در معرض محاسبه و مراقبه دانسته، از لذات دنیای فانیه بازآورد» (همان: 18).
وین دایر نیز در آرای خود «نفس» را مذمت میکند و آن را ویرانگر و مخرب معرفی میکند. نفسانیت امری ذهنی، پنهانی، بیشکل، نادیدنی و بیمرز است. چیزی بیش از یک فکر نیست که از خودتان، ذهنتان و روحتان دارید. نفسانیت، امری مخرب است که فرد را ترغیب میکند تا به کسب بهترینها برای خود و خودخواهی بپردازد تا نیازهای مادیاش برآورده شود. نفسانیت در اصل ذهنیتی نسبت به خود است که به زندگی دنیوی و حیات مادی توجه دارد (دایر، 1387ب: 200).
بسیاری، نفسانیت را بخش مادی واقعیت ما میدانند که در تضاد با روح یا بخش معنوی و والای وجود قرار دارد. وین دایر معتقد است که چهارمین و آخرین کلید راهیابی به هوشیاری برتر، رهایی از ذهنیت اشتباه نفسانیت است (همان: 202). وی مینویسد:
«درون شما راهنمایی آگاه است، بخشی از خود واقعیتان که با شما مسیر رسیدن به وجود مقدستان را طی میکند...این راهنمای آگاه، خودتان هستید نه تصوری که از خودتان دارید» (همان: 201).
راه دستیابی به آگاهی برتر بازتاب اندیشه به سوی واقعیت درونی است پس «در عوض شنیدن مهملاتی که نفسانیت تحویل میدهد، پیامهای روشن و الهامبخش عقل را شنوا باشید. در این صورت است که خود را از قیدهای نفسانیت رها میکنید» (همان).
خصوصیات نفسانیت از دید وین دایر:
ـ خود غیر واقعی و کاذب و در واقع تصوری از واقعیت وجودی شماست (همان: 202).
ـ مقایسه، رقابت، احساس جدایی و نگرانی را افزایش میدهد (همان: 204). هر زمان درگیر رقابت و مقایسه خود و دیگری شوید، نفسانیت در شما نفوذ کرده است (همان: 230).
ـ خاص و ویژه بودن را به فرد القا میکند (همان: 205). از سوی دیگر، «تکبر و رضایت از خود، نفسپرستی را تغذیه میکند و موجب رشد آن میشود و شرایطی را برای قدرت آن ایجاد میکند» (همان: 236). نیاز به توجه، دیده شدن و تأیید دیگران از نمودهای نفسانیت است(همان: 232).
ـ طرفدار رنج کشیدن است (همان: 207).
ـ بر «متکی به خود بودن»، تأکید دارد و لذا ترس را القا میکند (همان: 209). «نفسانیت طرفدار ترس است و ترس در دل داشتن، به معنای عدم اطمینان شما به نیروی الهی و شناخت باطنیتان است. آنچه در برابر ترس است، عشق است، نه شهامت» (همان: 237).
ـ تنها بر ارزشمندی جهان مادی تأکید دارد (همان: 209). نفس، بسیار هوشیار است و میکوشد شما را محدود به جسم مادی و کرۀ خاکی کند (همان: 347)؛ چراکه میداند نگاه معنوی انسان به خود، او را از نفسپرستی دور میکند. درگیر مادیات بودن و ارزش خود را در داشتههای مادی دیدن، فریب نفسانیت است (همان: 234).
ـ نفسانیت دیوانه است؛ چراکه تنها مادیات را حقیقی میداند و لذا از مرگ میهراسد و یا این فکر را عرضه میکند که شما روحانیتر از سایر افرادی هستید که در پی شناخت خود مقدسشان نیستند؛ در حالیکه آگاهی شما از خدا فقط شما را غنیتر و قویتر از دیگران میکند. این به آن معنی نیست که خدا شما را نسبت به دیگران بیشتر حمایت میکند (همان: 212).
نگرانی به معنای کمبود آرامش است، نفسانیت با ایجاد افکار نگرانکننده از آرامشتان میکاهد. افکاری که حاصل غلبه نفسانیت هستند، روی جسم و درون ما اثرات مشابهی دارند. دلشوره، عجله، ناراحتی، رقابت و مقایسه و هر فشاری که از نفسپرستی بر ما وارد شود، اثر مشابهی دارد؛ از جمله فشار خون بالا، ناراحتی معده، اختلالات پوستی، سر درد، کمر درد وسایر بیماریهای روانتنی، حتی بیماریهای شدیدتری مثل سرطان، سکته، اختلالات کبدی و غیره (همان: 235).
نفسانیت با برپاکردن آشوب، آزردگی و نگرانی و احساسات منفی مانند خشم و دشمنی به هدفش که سلب آسایش است، میرسد. پس هر زمان، چیزی را برتر از آرامش دانستید، بیتردید نفسانیت بر شما حاکم است (همان: 342).
شاد شدن از مشکلات دیگران و شایعهپراکنی نیز، نشانۀ گرفتاری در دام نفسانیت است (همان: 234).
«نفسپرستی برای رسیدن به لحظههای آینده، لحظههای کنونی را قربانی میکند» (همان: 298)؛ امّا وجود مقدس انسان، تلاش میکند تا او را در اکنون و اینجا نگه دارد و از اسارت گذشته و آینده رها کند. وجود واقعی، شما را از تنبلی و بی هدفی دور میکند و هدف حقیقی زندگی مادی را به شما خاطر نشان میکند تا درگیر دغدغههای پوچ و بیهوده نشوید و مطابق قوانین هستی حرکت کنید (همان: 298).
نفس به طرق مختلف سعی دارد به شما بفهماند با تلاش نکردن به فردی تنبل و بیمسئولیت تبدیل میشوید و زندگی برای شما رنگی نخواهد داشت؛ امّا اگر از رسالت خود در دنیای خاکی تبعیت کنید، میتوانید از همۀ توانایی خود برای شکوفایی کمالتان استفاده کنید و به آنچه میتوانید تبدیل شوید. آگاهی مییابید که آزادید (همان: 298).
پس بگذارید همه چیز همانطور که هست، باشد. رضایت، تسلیم و پذیرش، به کسب صبر بیشتر و پیروی کمتر از نفسانیت منجر میشود (همان: 316).
نفس با سلطهجو نامیدن دیگران و تصور اینکه قادرید دیگران و بخصوص افراد بردبار را تحت کنترل خود بگیرید، مانع از شناخت ماهیّت ناشکیبش میشود. نفس، مثل پاندول ساعت، شما را به رفت و آمد مجبور میکند. سلطهجویی خود را پنهان میکند؛ در حالی که شما را به سوی آن سوق میدهد، حال آنکه این تصور که برای رضایت و خوشحالی باید دیگران را تحت سلطه خود درآورید، کاملاً اشتباه است. «نفسانیت، فرد را به سوی مقایسه و سنجش خود با دیگران و خودبرتربینی وامیدارد» (همان: 344).
وین دایر مینویسد: «متوجه تفاوتها باشید، از رقابتها لذت ببرید؛ امّا در درون، دیگران را با آن تفاوتهای جسمانی نسنجید. وقتی افکارتان از آلودگیها پاک شد، هیچگاه دوباره ذهنتان معطوف به این تفاوتهای ظاهری و سنجش آنها نمیشود» (همان: 345). «در این صورت ظواهر را میبینید؛ ولی آنها را ملاک برای ارزیابی دیگران قرار نمیدهید. اصولاً برای رشد خود معنویتان، نیازی به مقایسه خود با دیگران یا کنترل آنها نیست» (همان: 221).
«برای تأثیرگذاری در جهان، باید عادت قضاوت را ترک کنید و البته باید از سلطۀ نفس خارج شوید» (همان: 319).
وسوسههای نفس به روشهای زیر ما را سرگرم تمایلات نفسانی میکند تا از وجود متعالیمان فاصله بگیریم:
ـ خود را مرجع دانستن و مدام از خود سخن گفتن (همان: 324).
ـ شتابزدگی و عجله کردن در فعالیتهای روزانه (همان: 325).
ـ برتری طلبی و خودنمایی (همان).
ـ صحبت مداوم از موقعیتها و اهداف خود (همان).
ـ نشان دادن برتری خود در خطاهای کلامی و اشتباهات دیگران (همان).
ـ ملامت دیگران و عدم صمیمیت (همان: 326).
ـ عدم توجه به گفتههای دیگران (همان).
ـ لاف زدن و گزافهگویی و خودمحوری (همان).
ـ توقع و انتظار از دیگران (همان).
ـ ارزیابی و ارزشگذاری دیگران بر اساس معیارهای خود (همان:327).
پیروی از این وسوسهها، ما را به فردی مستبد تبدیل و از خدای یگانه دور میکند (همان: 329).
اهدافی که نفس برای گسترش آلودگی دنبال میکند عبارتاند از:
ـ القاء باور جدایی حتی از خدا (همان: 352).
ـ القاء خودبرتربینی و ایجاد ناامنی (همان).
ـ ایجاد نگرش جنسی، نسبت به جنس مخالف (همان).
ـ دور شدن از خود مقدس و حقیقی با تأییدطلبی و رفتارهای اعتیادی (همان: 353).
ـ ایجاد آشوب و برهمریختن آرامش ذهن و روح با ایجاد نارضایتی از شرایط زندگی (همان).
ـ ایجاد نگرش مقایسهای (همان: 354).
وین دایر، اولین مرحلۀ غلبه بر نفس را آگاهی از نفسانیت میداند و معتقد است هرچه بیشتر به نفسانیت گوش دهید از وجود معنویتان دورتر میشوید. وی سپس راههای زیر را برای پاکسازی جسم و ذهن و روح و مقابله با نفس در اختیار ما میگذارد:
ـ پرهیز از اقدامات و تصمیمات عجولانه (همان: 354).
ـ توجه به افکار و پرهیز از قضاوت (همان: 355).
ـ کمک خواستن از نور حق و صبوری (همان).
ـ پرهیز از سرزنش خود و احساس گناه و دوست داشتن و بخشایش خود (همان: 356).
ـ عشق و کمک به دیگران (همان).
ـ تمرین و مراقبه و مهار گفتوگوی درون (همان: 358).
ـ توجه به رشد شخصی خود بجای حسادت به دیگران (همان).
ـ مراقبت از افکار و عادتها (همان: 359).
او همچنین توصیه میکند:
به نفسانیت خود پشت بکنید تا از همۀ این قیدها رها شوید و جایگاهی مملو از سعادت کسب کرده و در آن استقرار یابید. وجود برترتان را در جایگاه اصلیاش بنشانید و از او بخواهید شما را مورد لطف و محبتش قرار دهد و راه رهایی از این مشکلات را به شما نشان دهد (همان: 341).
برای پایان دادن به نفسانیت، بیشتر بخشنده و کم توقع باشید. کارهای خیرخواهانه و خداپسندانۀ خود را به کسی نگویید، حتی وقتی نفسانیت به شما فشار میآورد تا آنها را اعلام کنید. درگیری شدید افکار برای کسب چیزی خاص، ناشی از نفسانیت است. در جهان هیچ کمبودی نیست و زمانی که به دنبال یافتن عیب و نقص در جهان هستید از معنویت دور افتادهاید. زمانی که درگیر کمبودهای خیالی باشید، برای کسب آرامش به چیزی مانند الکل و مواد مخدر و کافئین و شکر و حتی کسب تأیید دیگران و پول متوسل میشوید. از دیدگاه وین دایر یکی از تاثیرهای دستیابی به خود برتر و مقدس، رها شدن از اعتیادهاست. زمانی که فرد دریابد که همه چیز در درون خود اوست و نیازی به چیزی بیرون از خود ندارد، میتواند از اعتیادها رها شود. وی مینویسد:
«من آن دوست درونی را میخواهم و تمایلی به ساختن خود با مواد مخدر و سرگرم کردن خود با آنها ندارم تا قوای جسمانیام تحلیل رود» (همان: 215).
«برای رهایی از نفسانیت، درک این موضوع که زمین، جایگاه ابدیمان نیست بسیار کمک کننده است. اگر موفقیت خود را صرفاً در موفقیتهای مادی ببینید، همچون دوندهای هستید که هرگز به خط پایان نمیرسد» (دایر، 1387ب: 286).
هر فرد مسئول رفتار خویش است، بنابراین از خرد الهیتان یاری بگیرید و از نفسانیت رها شوید، دیگران را قضاوت نکنید و پیرو رفتارهای نفسانی آنها نباشید. برای دستیابی به احساس آرامش و رهایی از نفسانیت، باید به کمک وجود معنویتان به مبارزه با بیشتر خواستن بروید. پرداختن به تأمل و تفکر روزانه، انسان را از فکر اینکه باید بیشتر داشته باشم بیرون میآورد.
«اعتقادات نفسپرستی، همچون رویاهای شبانه به هنگام خواب است و به محض بیداری پوچ میشود» (همان: 286).
دستاوردهای مادی و این دنیایی هم مانند نعمتهایی هستند که در خواب بگیری، زمان بیداری اثری از آنها نخواهد بود.
«میل به عیبجویی را از خود دور کنید. بدانید خالق زندگیتان هستید و عشق با شما همراه است. توانایی شما برای اتکای به نفس، فراتر از خوی مقصر دانستن دیگری است» (همان: 74).
«سعی کنید به جای سرزنش کردن دیگران، فردی یادگیرنده باشید؛ چراکه با سرزنش دیگران انرژی خود را به هدر میدهید. با یادگیری به جای سرزنش کردن، از هدایتگری روح الهیتان بهره میبرید» (همان: 76).
3ـ1ـ7. نقش خدمت به خلق در کمال انسان
خدمت به مردم از جملۀ راهکارهایی است که میتواند در کمالگرایی انسان، نقش مؤثری را ایفا کند. باباجان قزوینی در کلامالملوک میگوید:
«جوانمردی آنست که بار خلق کشی و بار خود بر خلق ننهی و آنچه داری بذل کنی و گفت تواضع آنست که تکبر نکنی» (باباجان قزوینی، 1043: 125).
او سپس مصادیق خدمت به خلق را چنین برمیشمارد: «خلق، چهار چیز است؛ سخاوت و الفت و نصیحت و شفقت» (همان).
خدمت به خلق از اهداف راهبردی رشد معنوی انسان از دیدگاه وین دایر است:
«هدف در زندگی آن است که به دیگران کمک کنیم و به آنها یاد دهیم که حقیقت وجودیشان را دریابند و خودکفا شوند، به هر روشی که میتوانند» (دایر، 1387 الف: 53).
3ـ1ـ8. اهمیت صبر در رشد معنوی انسان
صبر، آدمی را مقاوم میسازد و اورا نیرومند بار میآورد. در صبر فوایدی برای تربیت و تقویت شخصیت و افزایش توانایی آدمی در برابر دشواریها و حوادث نهان است. صبر، دری برای رهیابی به عبودیت و بندگی محض در مقابل خدای تعالی است. باباجان قزوینی از صبر به عنوان یکی از ارکان جهاد با نفس یاد میکند و به انجام پیوسته ومداوم آن اصرار دارد:
«صبر، بازداشتن نفس را با خدای تعالی بی آنکه جزع کند...غایت صبر توکل است. قال الله تعالی: الذین صبروا و علی ربهم یتوکلون....صبر فروخوردن تلخیهاست و روی ترش ناکردن» (باباجان قزوینی، 1043: 125).
وین دایر نیز به منظور تربیت انسان، ضمن ارائۀ الگوهای عملی با برخی ساز وکارهایی همچون نقش سازندگی صبر، در این زمینه تلاش کرده است. صبر و شکیبایی ابزاری مؤثر برای کسب توصیههای وجود برتر است. در مقابل، «عجله، یکی از خصوصیات نفس است که برای جلوگیری از اتصال با نیروی الهی استفاده میشود» (دایر، 1385: 305).
صبر، یک خاصیت طبیعی است. اگر به طبیعت دقت کنید هیچ عجله و شتابی در آن نمیبینید.
«با ارتباط با خدا میتوان صبر خود را بیشتر کرد و از قانون طبیعت تبعیت نمود. مفاهیم بزرگ از صبر و نه از ترس مملو هستند» (همان: 306).
«صبر خدا، بدون توجه به محل زندگی و نحوۀ آن و میزان اتکای شما به خود دروغینتان، شامل حال شما میشود» (همان).
3ـ1ـ9. نقش توکل در آرامش انسان
توکل از جمله مقاماتی است که در تعالی انسان، نقش بسزایی دارد و موجب میشود که آدمی ترک چون و چرا کند و از غیر الهی چشم بپوشد. باباجان در کلامالملوک از قول بشرحافی، «توکل» را اینچنین معنا میکند:
«هیچ برنگیرم و از کس، هیچ نخواهم و اگر بدهند قبول نکنم....این توکل بر خدای عالم بودی» (باباجان، 115).
«یکی پیش او [بشر] آمد و گفت: توکلت علی الله. گفت: بر خدا دروغ میگویی که اگر بر وی توکل کرده بودی بدآنچه او کردی و کند راضی بودی» (همان: 116).
«...گفت: او[شقیق بلخی] از خلق، فارغ شده است، بر حکم توکل نشسته است و میگوید: اگر آسمان و زمین روبین و آهنین شود که از آسمان بارد و نه از زمین روید و خلق همۀ عالم، عیال من باشند، من از توکل خود برنگردم» (همان: 118).
وین دایر «توکل» را تسلیم شدن در برابر قضا و قدر الهی تعریف و معنا میکند. ابتدا باید نفس را ترک کرد. نفس با ایجاد نگرانیها از اتصال به دنیای معنوی جلوگیری میکند.
«تسلیم شدن یعنی با شناخت نیروی برتر به نیروی الهی آگاه شوید و شرایط زندگی خود را بپذیرید و در برابر مقدرات تسلیم شوید» (دایر، 1387 ب: 300).
«در برابر هرچه اتفاق میافتد تسلیم شوید و به خدای متعال توکل کنید. اگر در زمان حال مشکلی دارید سعی کنید بدون رجوع به گذشته آن را بپذیرید» (همان: 301).
3ـ1ـ10. طمع و زیاده خواهی مانع رشد بشر
طمع و آز، مانع رشد معنوی انسان است. باباجان قزوینی در کلامالملوک «طمع» را مذمت میکند و طمعکار را خوارترین مردمان میداند:
«و گفت ذلیل مردم، طماع است» (باباجان قزوینی، 1043: 108).
او عارفان و واصلان به حق را از طمع، بینیاز میخواند:
«عارفان و واصلان به خدا از آن مستغنیاند و ایشان را چون ترک تعلقات دنیا نمودهاند» (همان: 17). او حریص را محروم میشمارد: «الحریص المحروم» (همان: 43).
باباجان سفارش میکند که از همنشینی با طمعکار باید حذرکرد:
«و گفت از صحبت....حذر کن....آنکه در لقمه، طمع در این و آن کردن، کند» (همان: 17).
به قول غزالی: طمع از جمله اخلاق مذموم است، و مذلّت، اندر حال نقد بود و خجلت، به آخر کار ـ چون طمع بر نیاید ـ و بسیار اخلاق بد از وی تولّد کند که هرکه به کسی طمع دارد با وی مداهنت کند و نفاق کند و بر استخفاف و باطل وی صبر کند (غزّالی، 1334: 598).
باباجان میگوید: «خنک آنکس که دل او پاک بود از طمع» (باباجان قزوینی، 1043: 66).
وین دایر باور دارد خشنود بودن به آنچه هست و طمع نداشتن، ایجاد آرامش میکند و به جای زیادهخواهی، باید راضی به داشتهها بود. طمع و آز، عامل رنج بشر است و آرامش را از انسان سلب میکند:
«خدایا نیروی تحمل هرچه را که نمیتوانم تغییر دهم و شهامت تغییر آنچه را که میتوانم و نیز خرد درک تفاوت این دو را به من بده» (دایر: 303).
«پذیرش به معنای تأیید نیست، بلکه تنها به شما آرامشبخشی فرصت تشخیص بین آنچه میتوانید تغییر دهید و آنچه را که کمترین تغییری نمیتوانید بدهید، میدهد» (همان).
پذیرش، یعنی در جایگاه آرامش قرار گرفتن (همان: 304). باباجان در کلامالملوک از قول «فضیل عیاض» میگوید: «الحمدالله که مر از وی نعمت بسیار است» (همان: 100).
یکی از موضوعاتی که در کتاب کلامالملوک قزوینی و آرای وین دایر نمود دارد، انسانگرایی، کمال طلبی و توجّه به دغدغههای آدمی است. رسیدن آدمی به کمال و رشد معنوی محور اصلی دیدگاه این دو شخصیت است. آراء باباجان در ارتباط با توسعۀ فردی با نظرات وین دایر که روانشناسی انسانگرا است، قرابت دارد.
وین دایر در نظریّۀ رشد معنوی از مقولۀ حسّ همدردی و ساختار مردمگرا سخن گفته است. تحلیل نگرش باباجان قزوینی بر پایۀ دیدگاه وین دایر و در ارتباط با حسّ همدردی، نشان میدهد که رفتار او همچون دایر، در مناسبات بینافردی، توأم با خشم و مهربانی بوده است.
نگرش باباجان قزوینی نسبت به مخاطبان خود، کلنگر و فراگیر بوده و دغدغههای او شامل همۀ افراد جامعۀ انسانی میشده است. همچنین، بررسی شاخصههای ساختار منشی مردمگرا در جهانبینی باباجان قزوینی و آزمودنیهای دایر، بیانگر این موضوع است که آنها با عنایت به مفاهیم اساسی انسانی به ارزشگذاری افراد پیرامون خود پرداختهاند و به ویژگیهای ظاهری، انتسابی و موروثی توجّهی نکردهاند. افزون بر این، عشق و مودّت، همنشینی با کاملان و ترک نفس و مراقبه که در نظریّۀ وین دایر بر آن تأکید شده است، در کتاب باباجان قزوینی نیز، برجستگی دارد.
[1] .Wayne Walter Dyer
[2] .Watkins Magazine